۷ فوریه 2020انبار مخفی جک راف ساعت ۳.۰۰بامدادتهیونگ به ارامی لندکروز مشکی رنگ را در پناه گاهی که بتواند تا حدالامکان جسه بزرگش را پنهان کند پارک کرد .
با اینکه فاصله ای زیادی تا انبار اصلی داشتند اما تهیونگ نهایت احتیاط را به عمل اورده بود و از حدود ۳۰مایلی تا به نقطه ای که الان رسیده بودند را چراغ خاموش طی کرده بود .
در ان تاریکی و بیابانی که انگار هیچ جانداری در ان نمی زیست امکان لو رفتنشان با ان حد از امنیت و محافظتی که فقط تهیونگ از ان خبر داشت با چراغ روشن حرکت کردن ریسک مرگ بود .
تهیونگ از مسیر ها و راه های میرفت که میدانست نقطه کور رادار ها و پروکتورهای قوی و دوربرد دیده بانی است و همین امر باعث شده بود که در طول مسیر ماشین چاله ها و پستی بلندی های زیادی را طی کند .
جونگکوک مثل همیشه با ارامش ذاتی و صورت جدیش به تاریکی روبه خیره بود و گاهی نگاهی کوتاه به صورت متمرکز و زیبای پسرک می انداخت .
مسیر آف رودی که در ان قرار داشتن تا حدودی زیست بوم شبیه به منطقه مرزی داشت و جونگکوک به تمام این مسیرهای پرپیچ خم عادت و تسلط داشت .
مکانی که در ان پا گذاشته بودن منطقه ای دور از شهر و کاملا دورافتاده بود .
مکانی عالی و مناسب برای ساختن مخفی گاهی به ان عظمت .با پارک شدن دقیق ماشین هر دوی انها به سرعت از ماشین پیاده شدن .
جسم پوشیده شده شان در لباس های چریکی تماما مشکی باعث شده بود که استاتر مناسب و حرفه ای با محیط اطراف داشته باشند و چیزی جز برق اسلحه و چاقوهای فلزی که حالا در لباس های انها پنهان شده بود مشخص نباشد .
تهیونگ نگاهی به جونگکوک انداخت .
مرد روبه رویشدر ان لباس ها به جذاب ترین شکل ممکن در امده بود و هر بیننده ای با دیدنش این را به خوبی میفهمید که فرمانده بودن شایسته این مرد خوش اندام و مقتدر است .
«زمانی که وارد منطقه شدیم .......ازت میخوام که بهم اعتماد کنی و تمام حرف هام رو بدون پرسش و دلیل قبول کنی....... حتی اگر به نظرت ریسک و خطر به حساب بیان (قدمی به سمت مرد روبه رویش برداشت و پر از اطمینان ادامه داد )....مطمئن باش در این یک مورد نمیزارم کوچکترین آسیبی نه به خودم و نه به تو وارد بشه ، چون کوچکترین آسیب و بلایی به منزله ای خوشحالی و سور برای جک رافه کسی که ......دشمن خونی من محسوب میشه و من هیچ وقت و هیچ زمانی به اون پست فطرت حرومزاده نمیبازم .
پس هر تصمیمی که میگیرم مطمئن باش در اون موقعیت بهترینه .
(لبخند ملیحی زد و ارام لب زد)
میدونم برات سخته فرمانده اما لطفا ، این دفعه رو به من اعتماد کن تو تنها چیزی که میتونم سرش قسم بخورم که درش حرفه ای ترینم همین کاره . »
![](https://img.wattpad.com/cover/231778803-288-k182715.jpg)
YOU ARE READING
Beauty
Fanfictionدنیا بزرگ عجیب و زیباست ....چیزی که خیلی ها بهش اعتقاد دارن اما .......اون ها از یه حقیقت بی خبرن ، اون ها نمیدونن که دنیا ، سیاه تر و دردناک تر از چیزی هست که شاید خیلی از آدما تصورش رو میکنن . درد و سیاهی که شاید ، دامن زندگی بعضی از آدمای برگزيده...