شروع بازی

615 119 122
                                    

آمریکا نیویورک 8ژانویه2020

شرکت مهندسی نرم افزار وسخت افزار پاپر

ساعت 12:00

بعد از سفارش دادن یک قهوه تلخ برای خودش ویک لته ای داغ برای ان پسرک جذاب که به آراسته ترین شکل ممکن روی صندلی روبه رویش پایش را روی پای دیگرش انداخته بود و با اعتماد به نفسی که از صد فرسنگ ها دورتر هم نشانه هایش را میشد در چشمان درخشان مشکی رنگش پیدا کرد و لبخند مهربانی که به لب داشت کمی خودش را جمعو جور کرد .

لبخندی به لب آورد و تصمیم گرفت که واقعا  این دفعه تمام اجزایی وجودی خودش را که انگار با یک سونامی ۱۰۰ریشتری ستونهای قدرتمنده وجودش را به لرزه در آورده بود و خسارتش مستقیما به عمق قلبش سرایت کرده بود را جمع کند و تمام تلاشش را بکند تا بتواند یک صدم از نامجون واقعی  اصلی که حالا به عجیب ترین شکل ممکن در بین صدها شخصیت ذاتیش گم شده بود پیدا کند و کمی کنترل اوضاع را به دست بگیرد.

برای همین با لبخند محوی دوباره پایش را روی پای دیگرش انداخت و نگاهش‌ را به پسر  روبه رویش داد و در همین حال سعی کرد کمی غرور هم چانشی رفتارش بکند و مکالمه را شروع کرد.

«خب بسیار خوش اومدید امیدوارم‌که زیاد منتظرتون نگذاشته باشم »

سوکجین لبخندی زد و در جایش تکان ریزی خورد تا کمی جای نشستنش را  راحت تر کند و بتواند کلمات مناسب تر و مکالمه بهتری با مرد جذاب روبه رویش داشته باشد.

مثل همیشه دوست حیله گر و زرنگش درباره ان مرد زیاده روی و اغراق نکرده بود .

همونطور که کارا گفته بود این مرد واقعا یک خدای جذابیت بود و چهره ای جدی و هاتی که داشت خبر پختگی و جنتلمن بودن بیش از حد صاحبشان  میدادند.

البته سوکجین باید اعتراف میکرد که از همان اول هم انتظار دیدن همچین فرد فوق العاده ای را داشت .

به هر حال کارا هورتن از هرکسی همینطوری و بی دلیل تعریف نمیکرد وبه قولی جذابیت برای ان دختره به شدت مرموز و باهوش کلمه ای متفاوت و جدا از تمام معانی فرهنگ لغت و آرشیو کلمات بود.

در جواب دوباره با استفاده از صدایی فوق العادش لبخند زد و ادامه داد:

«به هیچ وجه جناب پاپر.... انتظاری در کار نبود میتونم این اطمینانو بهتون بدم که کوچک ترین وقفه ی نداشتین و اینکه متقابلا آرزویی همکاری موفقی رو با شما دارم.»

نامجون از حس خوب شنیدن صدای دوباره  پسر  نهایت سعی خودش را به کار گرفت تا توانست با چهره ای که حالا میشد گفت کمی خلق خوی نامجون قبلی را درش دید با متانت سری تکان داد و پرسید :

«باعث تعجبم شد که خانوم هرتن رو در این جلسه نمیبینم.
تا اونجایی که یادم بود روی برگزاری این جلسه به شدت واکنش نشون دادن و به قولی من حس میکردم که این جلسه براشون بسیار مهم باشه.
جسارت نمیکنم اما میتونم بپرسم به چه علتی تشریف نیاوردن؟»

BeautyМесто, где живут истории. Откройте их для себя