امریکا نیویورک ۱۹ ژانویه 2020ساعت ۱۹:۰۰
وزیر با چشمانی مرموز به صورتهای جذاب و زیبای روبه رویش خیره شد.
تا همین ثانیه هم از نقشه عقب و بیش از حد در آن مکان مانده بودند.
وقت رفتن بود.... همان طور که از قبل برنامه چیده شده بود.
اما در این بین مشکلی وجود داشت.
مشکلی که شاید گفت ، نادیده گرفتنش به هیچ وجهه ممکن نبود.
بر خلاف درون پر هیاهویش هر طور که بود نگاه چشمان وحشی تهیونگ و فشار چشمان سرد فرمانده را نادیده گرفت و با آرامشی پوشالی رو به انها کرد:
«بهتره که ما هر چه زودتر این مکانو ترک کنیم بیشتر موندن ما در خاک امریکا ریسکش بسیار بالاست... از این جا به بعد تمام برنامه ریزی ها فقط و فقط با خودتونه و کوچک ترین ارتباطی با ما ندارین تمام چیزهای که باید میدونستین بهتون گفته شده و اطلاعات کامل بهتون داده شده امیدوارم ماموریتتون رو به بهترین شکل ممکن انجام بدین و با موفقیت به کشور برگردید.»
مکثی کرد و ارام تر روبه بادی گارد هایش دستور داد :
«حرکت میکنیم »
قبل از برداشتن اولین قدم به سمت درب خروجی چیزی که از ان میترسید اتفاق افتاد.
جانگکوک، دقیقا روبه رویش قرار گرفت و قبل از اینکه لب های قوی و جذابش برای بیان کلمه یی حرکت کند صدای خشدار و گوش نواز آن الهه در سالن طنین انداخت.
جونگکوک با خود فکر کرد.....
چرا بدون هیچ اراده و اختیاری هر گاه که میخواست به او فکر کند اورا در ذهن الهه خطاب میکرد؟
نمیدانست.........شاید ان تکه گوشت پیچ در پیچ درون جمجمه اش هم باور کرده بود که صفت الهه برای اوبه عنوان صفت به کار نمی رود.
چرا که او خوده الهه واقعی بود.
چیز بدیهی که مغزش بی هیچ جدالی این نام را پذیرفته بود.
«واقعا فک میکنی اجازیه خروج قبل از اینکه خودم و برادرم از این خراب شده خارج بشیمو بهت میدم واقعا در باره من چی تصور کردی .......تصورکردی که احمقم ؟»
فرمانده برای اولین بار فردی را در دل تحسین کرد از اینکه تفکرات و هوششان یک جور عمل کرده بود راضی بود.
آن الهه زیبایی کاری را انجام داد که فرمانده در صدد
انجامش بود.فرمانده به خوبی میدانست که این منطقه زیر نظر او و زیر دستانش است و کوچک ترین عملکرد و حرف زدنشان در آنجا به گوش وزیر میرسد به همین دلیل هم میخواست جلوی خارج شدن وزیر از ان سالن را بگیرد چرا که برای انجام کارش اولین کسانی که باید از آن مکان متروکه خارج میشدن خودش بود چرا که تنها در این حالت میتوانست از زیر نفوذ و ردگیری افراد وزیر بیرون آید.
ESTÁS LEYENDO
Beauty
Fanficدنیا بزرگ عجیب و زیباست ....چیزی که خیلی ها بهش اعتقاد دارن اما .......اون ها از یه حقیقت بی خبرن ، اون ها نمیدونن که دنیا ، سیاه تر و دردناک تر از چیزی هست که شاید خیلی از آدما تصورش رو میکنن . درد و سیاهی که شاید ، دامن زندگی بعضی از آدمای برگزيده...