۱۴ فوریه 2020 عمارت جک راف نیویورک آمریکا ساعت ۲۳:۳۰
تمام افرادش را چند متر از در ورودی اتاق دور کرده بود و از قبل اعلام کرده بود که اجازه ای ورود به اتاق را به هیچ کسی حتی جولین تا زمانی که خودش اجازه دهد ندهند .
باید مطمئن میشد که کوچکترین صدا و اوای از در و دیوارهای عایق صدای اتاق بیرون نمی رود .
نمی توانست حتی کوچکترین ریسکی برای درز کردن ذره ای از اطلاعات این تماس مهم را به جان بخرد .
پس تا جایی که توانست احتیاط عمل را از قبل به جا اورد تا مشکلی در طول تماس برایش پیش نیاید.
گوشی تلفنی که محتویاتش فقط یک شماره تلفن خاص بود و تنها خودش از وجودش خبر داشت را از کشوی مخفی میز کارش که در پشت کشویی جلویی و نمادین میز تعیبیه و قفل شده بود را با احتیاط کامل در اورد .
با ورود به منوی تماس روی تنها شماره سیو شده کلیک کرد و ان را روی گوشش گذاشت .
تنها چند ثانیه منتظر ماند که صدایی گرفته و خشدار فرد مدنظرش در گوش هایش پیچید .
«بلاخره زنگ زدی جناب جک راف ........انتظار داشتم زودتر از اینا سراغمو بگیری»
با شنیدن صدای خشدار مرد نیشخندی گوشه ای لبانش جا گرفت .
«خودمم متعجبم که چطور این مدت کارم بهت نیوفتاده ، انگار یه رکورد جدید ثبت کردیم دکتر این وقفه نسبتا طولانی از من بعید بود.»
دکتر خنده ای کرد .
«اینطور که پیداست کم کار شدی،و دشمنات هم شمشیراشون غلاف کردن وگرنه تو ادمی نبودی که بین هر کارت دوماه فاصله بیوفته ،از آخرین باری که ازم خواستی برات امادش کنم دقیقا دوماه میگذره.........درست میگی جکی، رکورد جدید ثبت کردی ...........تا قبل از این بیشترین وقفه ای که بین هر کارت افتاده تنها یک هفته بوده ، واقعا دوماه برای تو یه رکورد به حساب میاد .»
جک با لبخندی کریح و شیطان گونه در جواب مرد پشت خط لب زد .
«واقعا چطور تونستم دوماه ندیدن دست های به خون نشسته و چشمای نفسگیر بی حسشو تحمل کنم ؟ برای خودمم جای سواله ؟
از این مسائل بگذریم....... حال سیلورم چطوره دکتر .....دلم براش تنگ شده .»مرد پشت خط با شنیدن جملات جک خنده ای بلندی سر داد و با شرارت جواب داد .
«واقعا میخوای این جملات محبت امیزتو درباره ای اون پسر باورکنم جکی ؟
حتی فکر کردن به اینکه حال اسلحه ات کوچکترین اهمیتی برات داشته باشه به خندم میندازه .
اما خوب این چیزا به من که مربوط نیست ها؟
به هر حال من وظیفه دارم امار نفس کشیدانشم بهت بدم اما خوب( با نیشخندی ترسناک و شرارت بار ادامه داد .)
از کدوم حالش میخوای باخبر بشی جک؟.......... سیلوری که تشنه ای ریختن خون و درست کردن یک اثر هنری از طرز کشتن طعمه هاشه یا از آیزکی که از درد و بی خوابی کارش به تشنج و خودکشی میکشه میخوای از حال ربات ادم نمای که ساختی برات بگم یا از حال پسری که با مرور کردن هر ثانیه ای خاطراتش روزی صدها بار جون میده کدومو میخوای بشنوی .......ارباب؟ »

ESTÁS LEYENDO
Beauty
Fanfictionدنیا بزرگ عجیب و زیباست ....چیزی که خیلی ها بهش اعتقاد دارن اما .......اون ها از یه حقیقت بی خبرن ، اون ها نمیدونن که دنیا ، سیاه تر و دردناک تر از چیزی هست که شاید خیلی از آدما تصورش رو میکنن . درد و سیاهی که شاید ، دامن زندگی بعضی از آدمای برگزيده...