سرگذشت «۲»

326 91 56
                                    

سازمان مجستیک کالیفرنیا آمریکا سال 2000«منطقه آموزشی «چارت محرمانهsfg»

«جیمین »

پسر به سرعت دستش را بر روی پیشانی کوچک و سفید جیمین کشید.

پیشانی که حالا کاملا شبیه به کوره ای داغ و گداخته شده بود.

کوره ای که مذاب های سوزاننده اش دستان دیوید را به آتش کشیدند.

دانه های عرق ، همچون شبنم های که بر روی گل  برگ های سبز گل مینشیند، روی پیشانی سفید و نرمش به چشم میخورد.

بازهم چشمش را دور دیدند،

بازهم تکرار شده بود.

بازهم آن حرامزادهای نفهم ، سمی مهلک به بدن نحیف جیمین کوچکش تزریق کرده بودند.

نمی توانست مرزی بین خشم نهفته و نگرانی کشنده اش برقرار کند.

نمیدانست ، گردن تک تک هم اتاقی های کفتار صفتش را بشکند یا جویای حال بد جیمین چهار ساله باشد.

پسر کوچک وزیبایی که از همان موقعی که چشمان طوسی رنگ خیره کننده اش را  رو به دنیا باز کرد.

شده بود پاره ای از وجودش.

در دل  با خود پیمان بسته بود که از آن کوچولی شیرین و خوردنی نهایت محافظت را بکند.

اما برخلاف قولش ، هر بار که او را در این وضعیت میدید.

متوجه میشد که چقدر در انجام این کار ناتوان و ضعیف است.

هیچوقت نتوانسته بود به قولی که به خود و خدا داده بود عمل کند.

از چشمانش آتش میبارید واین دلیلی بود که تن تمام بچه های که در آن اتاق وجود داشتند از ترس به خود بلرزد.

خشم دیوید آن هم بر سر جیمین کم چیزی نبود.

پسرک ۱۰ساله از عصبانیت و ناراحتی که در قلبش نشسته بود به مرز جنون رسیده بود.

فرقی نداشت که تا الان صدها بار جیمین کوچکش را در این وضعیت اسفناک میدید.

فرقی نداشت که چندین بار خودش مرحم بر زخم های دردناک و دلخراشی که آن کثافت ها بر تن کوچک ونحیف جیمین زده بودند میگذاشت‌

چطور انتظار داشت که با گذشت زمان توانایی این را داشته باشد که به این وضعیت عادت کند تا با آرامش بتواند درد جیمین را تسکین دهد؟

چرا همیشه بدتر از دفعه قبل میشد ؟

چرا نمیتوانست کاری کند که جیمین درد نکشد ؟

فقط خدا میدانست که چقدر دوست داشت تمام زجر و درد جیمین را به جان بخرد.

اگر تنها ،

راهی بود که میتوانست در برابر آنها از او مراقبت کند و تمام سم ها را به تن خودش تزریق کند از این کار دریغ نمیکرد و بی شک اولین داوطلب میشد‌.

BeautyDonde viven las historias. Descúbrelo ahora