سهم من از داشتن تو

265 35 21
                                    


آنچه گذشت

با کامل به خواب رفتنش و مطمئن شدن فرمانده از ارام گرفتن لرزش های ریز بدن تهیونگ و نفس های که به پوست داغ گردنش برخورد میکرد به نوازش تنش خاتمه داد .

ارام جایش را درست کرد و از راحتی سر پسرش روی شانه اش مطمئن شد و بی توجه به حالت غیر معمولشان در حالی که تهیونگ از جلو به صورت‌ برعکس در بین بازوهایش و روی شانه اش به زیبا ترین شکل ممکن به خواب رفته بود و تارهای ابریشمی موهای که جونگکوک حاضر بود هر لحظه تک تک آن مشکی های لطیف را غرق در بوسه کند روی پیشانی اش پخش شده بود و تیله های خوش رنگش پشت پلک هایش پنهان شده بود.

فرمانده در حالی که لمس و فشرده شدن ارام و ناخودآگاه بینی پسرش را در حالی که سعی میکرد عطر مردش را بیشتر ببوید ، روی شاهرگ گردنش حس کرد ، یک دستش را دور کمر خوش فرم تهیونگ حلقه کرد و دست دیگرش به مقصد روشن کردن موتور به سمت دکمه ی استارت رفت و بعد از ثانیه ی صدای غرش بلند موتور در فضای ساکت اطرافش پخش شد .
ارام پایش را که تا آن لحظه تکیه گاه قرار داده بود بالا اورد و روی رکاب موتور گذاشت و با سرعت کنترل شده ای به سمت آپارتمان راند .

میدانست مطمعنا این بحث به همین جا ختم نمیشود و تهیونگ درست مثل خودش قرار نبود به راحتی از این مسئله بگذرد.

میدانست پسرش در حال حاضر به دلیل رد کردن یک بحران فوبیا ناخودآگاه به شدت حساس شده و این گونه ارام در آغوشش به خواب رفته وگرنه با شناخت اخلاق خاص تهیونگ میدانست این شرایط قرارنبود ادامه دار باشد و تنها با برگشتن تیله های وحشی ، سلطه گر و زیبایش قرار است دوئل سختی را در پیش داشته باشد اما حالا نیاز بود به سمت آپارتمان ، جای که دوستانشان منتظرشان بودند حرکت کند .

جانگکوک در طول راه بی توجه به تمام نگاه های که انگار با آن تصویر جذاب و زیبا گره خورده بودند و قصد نداشتند نگاهشان را از تصویر فرمانده ی جذابی که پسر خاص و زیبایش را در میان بازوهایش داشت بردارند ، پشت چراغ قرمز ترمز کرد نگاه خیره بعضی از افرادی که با احساسات مختلف که نیمی از انها حسادت و نیمی دیگرشان هیپنوتیزم و تحسین گرانه به انها خیره شده بودند را حس میکرد بی توجه در حالی که با نگاهی خنثی به چراغ عابر خیره شده بود ناخوداگاه لبانش را در بین دریای موهای خوشبوی پسرش غرق کرد و بوسه ی سبکی به جا گذاشت اما لبانش را از سر تهیونگ فاصله نداد تمام وجودش در ان لحظه ، بوی تن پسر زیبایش را میخواست پس بی توجه به مکان و زمان و نگاه های خیره شده تنها بو کشید و وجودش را آرام کرد و در همان حالت پسرش را بیشتر در آغوشش فشرد و تنش را گرم نگهداشت .

انگار جای تهیونگ بیش از اندازه مناسب بود که با وجود این مقدار سرو صدا و تکان خوردن در آغوش مردش به خوابش ادامه میداد و جانگکوک حواسش به نظم‌ نفس های تهیونگ بود و آرام گاهی با فشار دستان تهیونگ به دور گردنش صورتش را غرق بوسه و تنش را غرق نوازش میکرد تا از آن کابوس لعنت شده ی که اخم های زیبایش را در هم فرو می‌برد و صدای ناله ی ریزش را کنار گوشش آزاد میکرد در امان باشد.

BeautyWhere stories live. Discover now