جونگکوک ، خیره به اسمان گرگو میش دم صبح ، بر روی سکوی بلوکی که پشت کلبه شان قرار داشت نشسته بود .
آسمان هنوز هم تاریک بود و افتاب سحرگاهی پرتوهای طلایی خود را میهمان زمین نکرده بود.
زخم بازویش تا حدودی عمیق بود اما به لطف قدرت بدنی و انرژی بالایی که داشت تا الان توانسته بود سر پا بایستد .
نمی توانستند ریسک رفتن به بیمارستان یا داروخانه را به جان بخرند .
هرآن ممکن بود که با رادار ها و دوربین های درون شهری گرفتار دولت و سازمان نظامی شوند .
به همین دلیل هم بود که تصمیم گرفتن به منطقه امن برگردند و با استفاده از وسایل کامل پزشکی که یونگی از قبل ان را برای شرایط بحرانی کاملا مجهز و اماده کرده بود زخم جانگکوک را درمان کنند .
فرمانده بعد از پیاده شدن از ماشین برخلاف خواسته تهیونگ که گفته بود وارد خانه شوند و درون اتاق منتظر او بماند به سمت پشت کلبه و به گونه ای خلوت گاهش رفته بود و به تهیونگ گفتهبود که نمی خواهد بقیه او را زخمی و در این حال و وضعیت ببینند .
و نتیجه کار هم این بود که الان بر روی سکوی بلوکی به انتظار تهیونگی که برای اوردن مورد نیاز به داخل رفته بود نشسته بود.
با شنیدن صدای پای که کمی شبیه به دویدن بود متوجه رسیدن تهیونگ شد .
نگاهش را از تصویر نقره ای رنگ مهتاب گرفت و ان را به چهره ای الهه مانند و پرستیدنی پسرک داد .
واقعا چرا باید تا زمانی که ماه واقعی با ان همه درخشش و زیبایی رودر روییش ایستاده بود به ماه اسمان خیره میشد و خودش را از دیدن زیبایی خالص و فرشته گونه پسرک محروم میکرد .
تهیونگ با ارامش لوازم را کنار ران خوش فرم جونگکوک روی تکه پارچه ای که با خودش اورده بود چید و ارام روبه روی جونگکوک روی یک زانو نشست وبازوی زخمیش را با احتیاط به دست گرفت و با نگاهی دقیق واخمی که بر روی صورتش نشسته بود به کمک نور پرژکتور پشت کلبه زخمش را چک کرد .
لبان سرخ رنگش را بر سر عادت با زبانش خیس کرد.
خودش را کمی بالاتر کشید و جوری که به زخم جانگکوک فشاری وارد نکند با قیچی استین کلفت لباسش را تا روی شانه برش زد و ان تکه را کامل از تار پود لباس جدا کرد .
دست چپ فرمانده از موچ دست تا روی سر شانه های محکم و عضلانیشکاملا بی پوشش شد و تهیونگ توانست جراحت نسبتا عمیق بازوی فرمانده را بهتر و دقیقتر بررسی کند .
تهیونگ پنس و گاز استریلی که حاوی مواد ضد عفونی کننده بود را دور زخم کشید و بدون انکه آن را به لبه زخم یا داخلش بکشد خون دور زخم را کاملا تمیز کرد و در همان حال لب زد .
YOU ARE READING
Beauty
Fanfictionدنیا بزرگ عجیب و زیباست ....چیزی که خیلی ها بهش اعتقاد دارن اما .......اون ها از یه حقیقت بی خبرن ، اون ها نمیدونن که دنیا ، سیاه تر و دردناک تر از چیزی هست که شاید خیلی از آدما تصورش رو میکنن . درد و سیاهی که شاید ، دامن زندگی بعضی از آدمای برگزيده...