فلش بک منطقه ی امن ساعت 1:00 بامداد
با رسیدن به درب ورودی اتاق تهیونگ در حالی که تن زیبای پسرش را در اغوشش داشت
آرام دستگیره در را به سمت پایین کشید و به داخل اتاق رفت .اتاق در تاریکی فرو رفته بود و تنها روزنه های نور مهتاب از پنجره میتابید و کمی فضایی اتاق را روشن کرده بود .
جونگکوک بدون روشن کردن و زدن کلید برق به سمت تخت تک نفره تهیونگ روانه شد و سعی کرد که با ملایم ترین و نرم ترین حالت ممکن جسم زیبا و خفته پسر را بدون بر هم زدن خوابش روی تخت قرار دهد.در حالی که یکی از زانو هایش را روی تخت تکیه گاه میکرد خم شد و جسم تهیونگ را روی تخت خواباند.
بازویش را طوری که پسر از خواب پر آرامشش بیدار نشود از زیر سرش بیرون کشید و سرش را روی بالشت فیکس کرد موهای ابریشمی مشکی رنگش روی ملافه سفید زیر سرش ریختند و انگشتان جونگکوک را وسوسه نوازش کردن آن تره های زیبا کردند.دستی به موهای لطیفش کشید و بعد از مطمئن شدن از راحت بودن جای تهیونگ پتو را تا روی سینه ی پسر بالا کشید و آن را روی تنش مرتب کرد .
"هومممم"
تهیونگ ارام تکانی خورد و به دلیل عادتی که هنگام خواب داشت به پهلو شد و دستش را کنار صورتش قرار داد .
جونگکوک لبخندی زد و برای آخرین بار نگاهی به صورت فرشته مانندش انداخت و بی اختیار خم شد و بوسه نرم دیگری روی شقیقه
تهیونگ نشاند و در همان فاصله آرام لب زد؛« شب بخیر زیبای من »
عقب کشید ، چند قدم بدون برداشتن نگاهش از تن خفته تهیونگ به سمت عقب برداشت .
وقت رفتن بود نمیخواست ماندنش را طولانی تر کند و با نگه داشتن چشمانش بر روی تن و چهره ی که این روزها بد دل و قلبش را بیقرار کرده بود وجودش را وسوسه ی بیشتر ماندن و نگاه کردنش کند به همین دلیل نگاهش را به یکباره از صحنه زیبای روبرویش گرفت و به سمت در حرکت کرد.
دستگیره را پایین کشید و بدون ایجاد کردن کوچکترین صدایی بیرون رفت و پشت سرش بی صدا در را بست.
حالا با انرژی که به دست اورده بود میتوانست بهتر روی مسائل تمرکز کند و به کارش ادامه دهد .
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Beauty
Hayran Kurguدنیا بزرگ عجیب و زیباست ....چیزی که خیلی ها بهش اعتقاد دارن اما .......اون ها از یه حقیقت بی خبرن ، اون ها نمیدونن که دنیا ، سیاه تر و دردناک تر از چیزی هست که شاید خیلی از آدما تصورش رو میکنن . درد و سیاهی که شاید ، دامن زندگی بعضی از آدمای برگزيده...