به خودش تکونی داد، به هوای اینکه تهیونگ کنارش خوابیده دستشو گذاشت کنارش تا بغلش کنه ولی با جای خالیش مواجه شد.چشماشو آروم باز کرد تهیونگ نبود.
روی تخت نشست، با دردی که توی پاش احساس کرد، هیسی کشید و دستشو به سمت پاش برد.
با باز شدن در نگاهش رو به سمت در برد.
ت:بیدار شدی؟
تهیونگ با یه سینی بزرگ وارد اتاق شد.سینی رو روی پاتختی کنار تخت گذاشت.نگاهی به سینی انداخت.
ج:واووووو اینا چیه؟
ت:صبحونته دیگه.
ج:اینهمه مگه من غولم؟
ت:مثل اینکه تصادف کردیا....رو حرف پرستارتم حرف نزن...همشو باید بخوری.
جیمین سعی کرد خودشو تکون بده و ازتخت پایین بیاد.
تهیونگ سریع به سمتش رفت.
ت:داری چیکار میکنی؟
ج:میخوام برم دستشویی.
ت:خب بهم بگو کمکت کنم....مگه نشنیدی دکتر گفت رو مچ پات فشار نیار.
ج:تهیونگ به نظرت زیادی لوسم نمیکنی؟
ت:حرف نباشه..
دستاشو زیر بغل جیمین زدو کمکش کرد بلند شه.ج:عصامو بده خودم میرم.
ت:تا وقتی من هستم حق نداری از عصا استفاده کنی.به همراه تهیونگ تا دم دستشویی رفت خواست داخل بشه که تهیونگم باهاش رفت.
با تعجب گفت:داری کجامیای؟
ت:کمکت کنم دیگه....
ج:چی میگی دارم میرم دستشویی....
پشت سرشو خاروند:مطمئنی خودت از پسش برمیای..
فقط سرشو تکون داد.....
از دستشویی که بیرون اومد دوباره تهیونگ کمکش کرد تا به تختش برگرده....
صبحونه رو کنار هم خوردن....
ج:خب حالا چیکار کنیم؟
ت:تو یکم دراز بکش...
ج:چقدر بخوابم حوصلم سر میره.....
ت:خب چیکار کنیم؟
جیمین سرشو خاروند:حالا چطوری حموم کنم....ت:فعلا برا حموم عجله نکن....
ج:وای نمیتونم من باید هر روز دوش بگیرم....سرم زود چرب میشه...
ت:اوممممم خب سرتو من میشورم....
ج:چی؟نه نمیخواد.خودم به کاریش میکنم.
ت:حرف نباشه همین که گفتم ....
ج:آخه چجوری؟....
☆☆☆☆☆☆☆☆توی وان خالی نشسته بود و پاهاشو دراز کرده بودن.
سرشو لبه ی وان تکیه داده بود.
تهیونگ بالای سرش نشسته بود.
ت:چشماتو ببند کف توش نره....
دستشو زیر آب برد تا حرارتش رو چک کنه.
ت:آماده ای؟
ج:اوهوم.دوش دستی رو سمت موهاش برد آروم مشغول خیس کردن موهاش شد...کمی شامپو رو دستش ریختو آروم مشغول شستن موهاش شست.
ج:آخیش....چقدر خوب میشوری میدونستم اینقدر کیف میده زودتر ازت میخواستم...
ت:دیگه پرو نشو.
ج:وای چه حس آرامشی ....داره همینجا خوابم میبره....
تهیونگ شی، ممنونم...حتما جاییزه ی خوبی بهت میدم...تهیونگ خندش گرفت:جیمین شی، حرف نزن ممکنه کف بره تو دهنت.
لبخندی زد، با آرامش چشماشو بسته بود
تهیونگ از بالای سرش نگاش میکرد.
یه لحظه محو صورتش شد....
YOU ARE READING
lost soul(روح گمشده )/MINV
Fantasyنام فیک :روح گمشده نویسنده :crazy of vmin کاپل :minv سلام شما از روح میترسید؟اصلا به روح اعتقاد دارین؟ تا حالا یه روحو از نزدیک دیدین ؟ فکر میکنید دیوونه شدم ... پس دارین اشتباه میکنید . من نه دیوونه شدم نه آدم خیال پردازیم.یکی رو میشناسم که یه شب...