جیمین در حالیکه از روی تخت بلند میشد زیرچشمی به قیافه کیوت تهیونگ نگاه انداخت:حالا چرا قیافتو اینجوری کردی؟
+ازکوک خجالت کشیدم.
_همچین میگی انگار داشتیم چیکار میکردیم. برای اینکه یکم اذیتش کنه گفت:نکنه میخواستی کاری کنی؟
ته یهویی سرشو بالا گرفت با صدای بلندی گفت:چی میگی واسه خودت !!!دیگه بهم ثابت شده تو یه دکتر منحرفی.
در حالیکه با چشماش داشت ته رو میخورد به سمتش اومد و لپای ته رو تو دستش گرفت و فشارشون داد:به منم ثابت شده تو زیادی کیوت و با مزه ای.
+لپامو ول کن دستشو رو لپش کشید:دردم گرفت دیونه چند بار بگم بدم میاد بهم میگی کیوت.
از رو تخت بلند شدو لباساشو مرتب کرد.در حالیکه چپ چپ به جیمین نگاه میکرداز اتاق بیرون رفت.
جیمینم پشتش بیرون اومد.
جانکوک و جیهوپ توی آشپزخونه پشت میز نشسته بودن.با دیدن اون دوتا برگشتن و نگاشون کردن.
هوپ:بیدار شدین.
تهیونگ به آرومی صندلی کنار جیهوپ کنار کشید ونشست.کوک:حالت خوبه؟سرت درد نمیکنه؟
ته:یکم، رو کرد به جیهوپ:ممنون برا سوپ.
هوپ:نوش جون.جانکوک بازم شیطونیش گرفت:مثل اینکه دیشب مشکلاتتونو باهم حل کردین؟
جیمین اومد حرفی بزنه تهیونگ یهویی گفت:ما کاری نکردیم.
هر سه با شنیدن حرفش دست از خوردن کشیدن و با بهت نگاش کردن.
کوکی پوزخندی زد:من که منظورم اون نبود.بعد هر هر خندید.
جیمین که دید تهیونگ حسابی سرخ شده از زیر میز با پاش به کوک زد و بهش چشم غره رفت.
کوک:ولی تهیونگ جدی جدی با این آشتی کردی؟!با دستش به جیمین اشاره زد.
جیمین که کلافه شده بود تو صورت کوک نگاه کردوگفت:مثل اینکه تو از این موضوع خیلی ناراحتی.
جیهوپ که تا الان ساکت بود رو به کوک گفت:کوکی شروع نکن.
کوک:اصلا به من چه ولی من جای تهیونگ بودم باهاش آشتی نمیکردم تا حالش جا بیاد.
تهیونگ بعد از تشکر از هوپی بابت سوپ از پشت میز بلند شدو از آشپزخونه خارج شد.ج:واقعا دلت میخواد بین مارو بهم بزنی؟
کوک:تو میتونی هرجور دلت بخواد فکر کنی.کاری که تو باهاش کردی وحشتناک بود .واقعا موندم اینقدر دوست داره که باهات بهم نزده؟ج:خودم میدونم کار بدی کردم لازم نیست اینقدر تکرارش کنی.
از پشت میز بلند شدو پیش تهیونگ رفت.
YOU ARE READING
lost soul(روح گمشده )/MINV
Fantasyنام فیک :روح گمشده نویسنده :crazy of vmin کاپل :minv سلام شما از روح میترسید؟اصلا به روح اعتقاد دارین؟ تا حالا یه روحو از نزدیک دیدین ؟ فکر میکنید دیوونه شدم ... پس دارین اشتباه میکنید . من نه دیوونه شدم نه آدم خیال پردازیم.یکی رو میشناسم که یه شب...