part31

564 119 111
                                    

دست به سینه در حالیکه به دیوار تکیه داده بود ،از دور مشغول دیدن جیمینی بود که داشت یه بیمارو معاینه میکرد.
به نظرش جیمین قلب مهربونی داشت.

جیمین سرشو برگردوند سمت تهیونگ و تازه متوجه شد اونجا ایستاده.لبخندی زد و دستشو براش تکون داد.

تهیونگم در جوابش بهش لبخند زد.

تکیشو از دیوار گرفت و از در اورژانس بیرون رفت.حیمین بعد از تموم شدن کارش به دنبال تهیونگ رفت.

گوشیشو از رو گوشش جدا کردو داخل جیب لباسش گذاشت.

ج:دیدمت داشتی از دور دیدم میزنی.

+دیدت نمیزدم.

ج:باشه باور کردم بریم یه چیزی بخوریم؟

+اوهوم من دلم یه چیز شیرین و خنک میخواد.

ج:مثلا بستنی؟

+بستنیم خوبه ولی نه تو بیمارستان آبمیوه خوبه.
از دستگاه دو تا آبمیوه برداشتن و روی نیمکت توی حیاط بیمارستان نشستن.

+روز خسته کننده ای بود.

ج:اوهوم حالا بگو ببینم اونموقع داشتی منو میدیدی به چی فکر میکردی؟

+به هیچی.

ج:دروغ نگو قشنگ تو فکر رفته بودی.

+به این فکر میکردم که تو هم میتونی کیوت باشی.وقتایی که به دیگران کمک میکنی مهربون و کیوت میشی.

ج:معلومه منم خیلی کیوتم چی فکر کردی.

+آره مخصوصا وقتی تو بغل مامانت باشی.

جیمین چشماشو درشت کردو غر زد:ته ته تو هنوز یادت نرفته.هر روز مجبوری بهم یادآوری کنی.

+به یه چیز دیگم فکر میکردم.بگو ببینم چرا ما باهم قرار نمیریم؟

ج:قرار؟

+آره من چند ماهه دوست پسرتم ولی فقط یه بار باهم رفتیم سر قرار اونم درست و حسابی نبود.

ج:آخه ما اکثر روزا با همیم فکر کردم دیگه لازم نیست قرار بریم.

+واقعا که تو از دوست پسری هیچی سرت نمیشه.تو باید از من درخواست کنی که باهات بیام قرار ،بعدشم منو جاهای خوب خوب و لاکچری ببری اصلا رمانتیک بازی سرت نمیشه.

ج:خب مثلا دوست داری کجا بری؟

+نمیدونم هر جا...مثلا باهم بریم کوه...خرید ...شهربازی...سینما..

ج:نه نه سینما نه..

تهیونگ خندید:اوه اوه یادمه آخرین باری که رفتی سینما چه افتضاحی شد.
ج:میشه یادم نیاری؟

lost soul(روح گمشده )/MINVWhere stories live. Discover now