ساعت ۶/۵ صبح.
خمیازه ای کشید.دیشب تا همین حالا نخوابیده بود.حسابی خسته و کلافه بود.شیفتش تموم شده بود و توی اتاق تعویض لباس بود.حال جیمینم بهتر از اون نبود.
ج:وای خدای من عجب شبی بود.
+تصادف وحشتناکی بود.
ج:یاد شبی که تو تصادف کردی افتادم.درست مثل دیشب شلوغ بود.راستی اگه یه وقت تو رو میاوردن اینجا به نظرت چه اتفاقی میفتاد؟
شونه ای بالا انداخت:نمیدونم احتمالا خیلی زود متوجه میشدی روح متعلق به جسم منه.
ج:اونوقت شاید هیچ وقت عاشقت نمیشدم.
+الان منظورت این بود که چون اول بیوتی رو دیدی ...عاشق من شدی؟
ج:ته ته شروع نکن من واقعا خستمو خوابم میاد غلط کردم خب.
+پذیرفته شد.(کیوتم😻)
جیمین میخواست حرفی بزنه ولی مردد بود.
ج:میگم ته ته یه خواهش ازت دارم.
+هوم بگو
ج:میشه بیام خونتون؟
+چی؟؟؟؟جیمین تو...ج:نه نه فکر بد نکن منظورم اون نیست.میدونی دیشب کوکی لیا رو برده خونه، خب منم حدس میزنم شاید الان خونه وضعیتش خوب نباشه.میدونی چی میخوام بگم؟
تهیونگ یکم فکر کرد:اوکی ایرادی نداره.ولی..
ج:ته ته تو راجب من چی فکر کردی؟من همچین آدمی نیستم درضمن الان واقعا خوابم میاد.
راستی هنوز مامانت اینا بر نگشتن؟+نه هر وقت برن جیجو یکماهی میمونن.
ج:تو ماشین آوردی؟
+آره.
ج:خوبه بریم دیگه.¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
جسی درو برای تهیونگ باز کرد.
_خوش اومدین آقا
+ممنون جسی میتونی امروز بری مرخصی._ممنون از لطفتون ولی لازم نیست .من باید مراقب شما باشم خانم قبل رفتن خیلی سفارشتونو به من کردن .
+جسی میگم لازم نیست.ببین من و دوستم خیلی خسته ایم ، دیشب شیفت بودیم .معلوم نیست بخوابیم کی بیدار شیم.
بعدشم یه غذا میمونه که اونم از بیرون سفارش میدیم.تو هم بهتره بری استراحت کنی.
_واقعا آقا ....به من نیازی ندارین؟
+نه ممنون جسی.فقط وقتی داری میری حتما در رو ببند.درضمن به باغبونم بگو سر و صدا نکنه من واقعا خستم.
_چشم آقا حتما سفارش میکنم.شما راحت برین اتاقتونو استراحت کنید.
به جیمین اشاره زد:بیا بریم بالا.
YOU ARE READING
lost soul(روح گمشده )/MINV
Fantasyنام فیک :روح گمشده نویسنده :crazy of vmin کاپل :minv سلام شما از روح میترسید؟اصلا به روح اعتقاد دارین؟ تا حالا یه روحو از نزدیک دیدین ؟ فکر میکنید دیوونه شدم ... پس دارین اشتباه میکنید . من نه دیوونه شدم نه آدم خیال پردازیم.یکی رو میشناسم که یه شب...