part29

606 127 199
                                    

ساعت ۶/۵ صبح.
خمیازه ای کشید.دیشب تا همین حالا نخوابیده بود.حسابی خسته و کلافه بود.

شیفتش تموم شده بود و توی اتاق تعویض لباس بود.حال جیمینم بهتر از اون نبود.

ج:وای خدای من عجب شبی بود.

+تصادف وحشتناکی بود.

ج:یاد شبی که تو تصادف کردی افتادم.درست مثل دیشب شلوغ بود.راستی اگه یه وقت تو رو میاوردن اینجا به نظرت چه اتفاقی میفتاد؟

شونه ای بالا انداخت:نمیدونم احتمالا خیلی زود متوجه میشدی روح متعلق به جسم منه.

ج:اونوقت شاید هیچ وقت عاشقت نمیشدم.

+الان منظورت این بود که چون اول بیوتی رو دیدی ...عاشق من شدی؟

ج:ته ته شروع نکن من واقعا خستمو خوابم میاد غلط کردم خب.

+پذیرفته شد.(کیوتم😻)

جیمین میخواست حرفی بزنه ولی مردد بود.
ج:میگم ته ته یه خواهش ازت دارم.
+هوم بگو
ج:میشه بیام خونتون؟
+چی؟؟؟؟جیمین تو...

ج:نه نه فکر بد نکن منظورم اون نیست.میدونی دیشب کوکی لیا رو برده خونه، خب منم حدس میزنم شاید الان خونه وضعیتش خوب نباشه.میدونی چی میخوام بگم؟

تهیونگ یکم فکر کرد:اوکی ایرادی نداره.ولی..

ج:ته ته تو راجب من چی فکر کردی؟من همچین آدمی نیستم درضمن الان واقعا خوابم میاد.
راستی هنوز مامانت اینا بر نگشتن؟

+نه هر وقت برن جیجو یکماهی میمونن.

ج:تو ماشین آوردی؟
+آره.
ج:خوبه بریم دیگه.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

جسی درو برای تهیونگ باز کرد.
_خوش اومدین آقا
+ممنون جسی میتونی امروز بری مرخصی.

_ممنون از لطفتون ولی لازم نیست .من باید مراقب شما باشم خانم قبل رفتن خیلی سفارشتونو به من کردن .

+جسی میگم لازم نیست.ببین من و دوستم خیلی خسته ایم ، دیشب شیفت بودیم .معلوم نیست بخوابیم کی بیدار شیم.

بعدشم یه غذا میمونه که اونم از بیرون سفارش میدیم.تو هم بهتره بری استراحت کنی.

_واقعا آقا ....به من نیازی ندارین؟

+نه ممنون جسی.فقط وقتی داری میری حتما در رو ببند.درضمن به باغبونم بگو سر و صدا نکنه من واقعا خستم.

_چشم آقا حتما سفارش میکنم.شما راحت برین اتاقتونو استراحت کنید.

به جیمین اشاره زد:بیا بریم بالا.

lost soul(روح گمشده )/MINVWhere stories live. Discover now