غلطی تو رختخواب زدو آروم چشماشو باز کرد. دور و اطرافو کمی نگاه کرد.با یادآوری اتفاقات دیشب لبخندی زدو لب پایینشو گزید.به اطراف اتاق نگاهی انداخت خبری از جیمین نبود.
جیمین با حوله لباسی که تنش بود از حموم بیرون اومد.
با دیدن تهیونگ لبخند مهربونی زد:بیدار شدی سوییتی!!
_سلام....ساعت چنده؟جیمین همونجور که به سمتش میومد به ساعت نگاهی انداخت:ساعت ۳، بالاسر تهیونگ رسید ،خم شدو بوسه ای به پیشونیش زد:پاشو دوش بگیر میخوام غذا سفارش بدم.
تهیونگ بی توجه لحاف رو کنار زد تا از تخت بیاد پایین، یهویی به خودش نگاهی انداخت و دید لخته....
لحاف سریع دور خودش پیچید...جیمین با دیدنش خندید:تو نمیخوای دست از خجالت کشیدن برداری، مثل اینکه ازدواج کردیما.
خودش به سمت کمد رفت تا یه لباس انتخاب کنه....
تهیونگ همونطور که لحاف دورش پیچیده بود به طرف حموم رفت.سریع داخلش شد و در و بست.جیمین بعد از اینکه لباس پوشید پشت در حموم ایستادو در زد:تهیونگ..
ته از پشت در جوابشو داد:بله؟
+ناهار چی میخوری؟
_فرقی نمیکنه هر چی تو بخوری.....
+استیک خوبه؟
_آره فقط برا من آبدار باشه....
+اوکی...
تهیونگ بعد از یه دوش سریع از حموم بیرون اومد.
سریع لباساشو پوشید...
چیزی نگذشت که مهماندار هتل سفارششون رو آورد.تهیونگ تیکه ای از استیک رو برید و داخل دهنش انداخت:هومممم خیلی عالیه...
+اوهوم...راستی امروز کجا بریم؟
تهیونگ یکم مکث کرد:نمیدونم...میتونیم هتل بمونیم.
+چی میگی؟مثلا ما الان تو ماه عسلیم...حیف نیست ما فقط دو روز وقت داریم بهترین فرصته که پاریس بگردیم.تهیونگ:پس میشه یکم دیرتر بریم.
+تو مشکلی داری؟ت:نه ولی یکم درد دارم سرشو انداخت پایین.
+وای معذرت میخوام اصلا حواسم نبود...اوکی اصلا چطوره امروز تو هتل بمونیم.
_نه یکم دیگه خوب میشم فقط منظورم این بود که یکی دو ساعت دیگه بریم.
☆☆☆☆☆☆
داشتن برای بیرون رفتن حاضر میشدن.
حسابی تیپ زده بودن....
تهیونگ با خوشحالی گفت:من حاضرم بریم.
+اوکی عشقم بریم.دست تهیونگ گرفت و از اتاق خارج شدن.
تهیونگ به دستاشون نگاه کردو لبخندی زد.
_حالا اول کجا بریم؟
+ الان دیگه برا رفتن موزه دیره فردا رو میزاریم برا دیدنشون.
چطوره اول بریم شهربازی بعد برج ایفل خوبه؟
_عالیه....
جلوی در هتل سوار تاکسی شدن و مقصد رو به راننده گفتن.
وارد شهر بازی بزرگ شدن....
تهیونگ نگاهی به اطراف انداخت:واوووو عجب جای قشنگ و بزرگیه...
جیمینم اطراف نگاه کرد:آره...
دست ته رو گرفت وکشید:بیا بریم بترکونیم....
YOU ARE READING
lost soul(روح گمشده )/MINV
Fantasyنام فیک :روح گمشده نویسنده :crazy of vmin کاپل :minv سلام شما از روح میترسید؟اصلا به روح اعتقاد دارین؟ تا حالا یه روحو از نزدیک دیدین ؟ فکر میکنید دیوونه شدم ... پس دارین اشتباه میکنید . من نه دیوونه شدم نه آدم خیال پردازیم.یکی رو میشناسم که یه شب...