part46

485 76 26
                                    

سه روز به سرعت گذشت.اونا فرصت اینکه از تمام جاهای دیدنی پاریس دیدن کنن رو نداشتن...
ولی با این حال خیلی بهشون خوش گذشت...

تهیونگ دسته چمدونش رو دستش گرفت و رو به جیمین گفت:من حاضرم بریم...
در اتاقو باز کردن و به سمت آسانسور رفتن....

جیمین کلید رو تحویل متصدی پذیرش دادو به اینگلیسی ازش در خواست صورت حساب کرد.
متصدی بعد از نگاه به کامپیوترش بهش گفت که قبلا حساب شده....
جیمین تعجب کرد:کی حساب کرده؟
*اینو نمیدونم...
ت:یعنی کی حساب کرده؟
+معلوم نیست؟خب حتما مامانت بوده دیگه..
ت:مامانم؟!!نمیدونم...

سوار تاکسی شدن و به سمت فرودگاه حرکت کردن.
تهیونگ در حالیکه از پنجره به خیایونای پاریس نگاه میکرد با حسرت گفت:دلم برا پاریس تنگ میشه.

+نگران نباش تا چشم به هم بزنی یکسال شده....سال دیگه قراره دوباره بیایم...
توی مسیر موبایل ته زنگ خورد.
ت:سلام مامان....ممنون...آره خیلی خوش گذشت...
امشب؟نه مامان ما خیلی خسته ایم من فقط میخوام بخوابم....آخه.....بزار به جیمین بگم.....باشه ببینم چطور میشه.....خداحافظ

با قیافه درهم گفت:مامانم بود
+چی میگفت؟
ت:اصرار کرد وقتی رسیدیم اول بریم خونه ما
گفت کلی تدارک دیده و برامون غذا درست کرده...
+اما من واقعا خستم...
ت:میدونم دیدی که منم بهش گفتم...
لبخندی زد:عیبی نداره ...حالا که دعوتمون کرده نمیشه نریم ، تو هم حتما دلت براش تنگ شده...
ت:اوهوم
+پس میریم...
☆☆☆☆☆☆
روی صندلی هواپیما نشستن تهیونگ کنار پنجره و جیمینم کنارش نشست.

تهیونگ حواسش به بیرون بود:وای ابرا از نزدیک خیلی قشنگن نه؟
وقتی دید از جیمین جوابی نشنید برگشت سمتش، جیمینو در حالیکه غرق خواب بود دید...لبخندی زد:کی خوابید!!!
یکم بعد احساس سنگینی روی شونش کرد ، جیمین که خواب بود سرش روی شونه ی تهیونگ افتاد....
تهیونگ سعی کرد اصلا تکون نخوره و بزاره جیمین استراحت کنه.....
بعد از پرواز طولانی بالاخره به کره رسیدن...
نزدیک غروب بود، .
سریع یه تاکسی به مقصد خونه تهیونگ گرفتند.
☆☆☆☆☆☆☆☆
وارد حیاط خونه شدند.چراغای حیاط روشن بود.
از پله ها بالا رفتند.
ت:چرا چراغای خونه خاموشه؟!
+برقاتونم که نرفته چون حیاط روشنه....
تهیونگ در زد....
بدون اینکه کسی به سمت در بیاد در باز شد.

تهیونگ و جیمین ترسیده وارد خونه شدند.
به محض ورودشون چراغا روشن شد و با صدای بمب شادی هر دو شکه شده به اطراف نگاه کردند.

جیمین و تهیونگ با چشمای از حدقه بیرون زده و دهنی باز به اطراف نگاه کردند.
مامان تهیونگ به همراه جانکوک ،لیا و جیهوپ و چند نفر از دوستای نزدیک تهیونگ اونجا بودند.
همگی براشون هورا کشیدندو دست زدند.

lost soul(روح گمشده )/MINVWhere stories live. Discover now