part25

765 149 167
                                    

سه هفته گذشته بود و تهیونگ خیلی دلش برای جیمین تنگ شده بود.

امتحانات آخر ترم بودو اونا حسابی مشغول بودند.حتی خیلی کم به بیمارستان میرفتند حتی اون زمان هم نمیتونستن وقتاشونو با هم هماهنگ کنند.

گاهی اوقات که دلشون برای هم تنگ میشد یه تماس تصویری کوتاه میگرفتند.

بالاخره هر جور بود تحمل کردند و امتحانا تموم شد.
جیمین اون روز صبح حسابی به خودش رسیده بود،چون میدونست قراره تهیونگ تو بیمارستان ببینه.

تهیونگم حال و روزش بهتر از جیمین نبود.حسابی ذوق زده بود.

¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤

وارد بیمارستان شد .چشمش همش دنبال پیدا کردن تهیونگ بود.از دور دیدش که داره با یکی از پرستارا حرف میزنه.

نتونست جلوی خودشو بگیره باصدای نسبتا بلندی صداش زد:تهیونگ

تهیونگ با شنیدن اسمش به سمت صدا برگشت و جیمین دید:سریع حرفشو با اون پرستار تموم کردو با خوشحالی به سمت جیمین اومد.

به هم رسیدن ولی به خاطر اینکه تابلو نباشن مجبور بودن جلوی خودشون برای بغل کردن هم بگیرن.پس فقط به یه دست دادن ساده بسنده کردند.

ج:امتحانا چطور بود؟

+دلم برات تنگ شده بود.احیانا نباید اول اینو بگی؟

جیمین خندید:ببخشید ،دلم برات تنگ شده بود تهیونگ شی.

تهیونگ ذوق زده گفت:منم همینطور جیمین شی.

جیمین با صدای آرومی گفت:دلم میخواد بغلت کنم.

+اووووو دارم چی میشنوم.جیمین شی اتفاقی برات افتاده!

ج:مگه چیه؟

+اون جیمین سفت وسخت کجاست .نمیتونم ببینمش!!!!!
ج:سه هفته دوریت باعث شد بفهمم واقعا دلم میخواد داشته باشمت.متوجه شدم نمیتونم ازت دور باشم.

+خوشحالم بالاخره فهمیدی.

جیمین دست تهیونگ کشید :بیا بریم یه جای خلوت.
تهیونگ از تعجب چشماش درشت شد،خواست همراهش بره که صدای دکتر چانگ باعث شد همزمان برگردن.

دکتر به سمت تهیونگ اومد .
چانگ:دکتر کیم امروز باید همراه من به اتاق عمل بیاین.
تهیونگ مکثی کرد:من؟

چانگ:بله امروز نوبت توئه.این جاییزه نمره بالایی که تو امتحان گرفتی خودتو آماده کن .تا نیم ساعت دیگه اتاق عمل باش.

پاهای تهیونگ از استرس زیاد سست شده بودو لرزش خفیفی داشت.
جیمین حال تهیونگ دید دستش گرفت و روی نزدیکترین نیمکت توی راهرو نشوندش.
ج:حالت خوبه ته ته؟

lost soul(روح گمشده )/MINVWhere stories live. Discover now