PART 7

3.1K 505 22
                                    

با کلی حرصی شدنش و اخطار های من لباسا و پوشید که تو تنش زار میزد با اینکه کوچیکترین لباسای کمدمو بهش دادم
+بریم
با اخم به این امگای سرکش گفتم که با اخم سرشو تکون داد و دنبالم مثل جوجه راه افتاد البته که خیلی کند میومد و فقط بعد دوقدم راه صداش بخاطر درد بلند شد و که محکم برگشتم و بلندش کردم
_یااا... بزارم پایین
+یواش میای
_تقصیر خودته! در ضمن من هنوز نبخشیدمت
+هی... تو خودت ازم خاستی
_من توی هیت بودم آقای آلفای محترم تو میتونستی خودتو کنترل کنی و نزنی بالا!
+یبار بهت گفتم جیمین، من جفتتم نمیتونم در مقابلت خودمو کنترل کنم
کمی عصبی شده بودم ینی آنقدر ازینکه جفتش لمسش کرده ناراحت شده؟
+ببینم اصلا تو چرا امگا بودنتو مخفی میکردی؟
اینبار با صدای عصبی غریدم که تو بغلم جمعتر شد و جوابمو نداد
+جیمین با توام
قطره اشکی از گوشه چشمش پایین افتاد و لرزید..
جانگکوک خاک تو کلت کنن آخه آدم با امگاش که تو بغلش اینطوری حرف میزنه؟ معلومه که میترسه!!
+ببخشید که ترسوندمت
با لحن آرومی گفتم فک کنم تو اولین کسی باشی که ازش معذرت خواهی میکنم، تلخی رایحش بیشتر شد
_من ازت نترسیدم
اینو گفت و سرشو به سینم فشار داد، بدون گفتن حرفی سوار ماشینش کردم و کمربندش براش بستم و خودمم سوار شدم،بدون پرسیدن آدرس ازش به سمت خونشون روندم...
میخاست خودش راه بره که سریع سمتش رفتم و تو یه حرکت اون بدن ظریف رو بلند کردم که هیسی کشید و دستشو دور گردنم انداخت
_بزارم پایین
+امگا!!
میدونستم اینطور جدی حرف زدن کار خودشو میکنه اون باید از آلفاش حرف شنوی داشته باشه
جلوی در که رسیدیم گذاشتمش پایین و کنارش وایسادم، درو با کلیدش باز کرد و رفت داخل منم پشتش رفتم تو و روی مبل نشستم و به امگای زیبام خیره شدم که چطور داره داداششو صدا میزنه
_ته ته
_کجایی؟
_تهیونگ!!
تا این کلمه رو گفت تهیونگ از اتاقش که درشو قفل کرده بود اومد بیرون
*کجا بودی؟
جیمین به سمتش رفت و میخاست بغلش کنه که تهیونگ به قدم رفت عقب
_تهیونگ ببین من...
*گفتم کجا بودی هیونگ؟
+پیش من بود !!
تهیونگ پوزخندی به برادرش زد
*میگم چرا بوی یه آلفا رو میدی!
_اون جفتمه تهیونگ!
تهیونگ اینبار اخماشو باز کرد و به من نگاه کرد ولی دوباره اخم کرد فک کنم یک لحظه خوشحال و شکه شد
*میدونی من چه استرسی کشیدم؟ میدونی چقدر نگرانت شدم هیونگ؟ فکر اینکه قراره دستم چی بشه منو دیوونه کرده بود! اونوقت تو حتی بهم خبر ندادی که جفتتو پیدا کردی و باهاش رف....
+با جفتم درست حرف بزن بتا !!
با لحن هشدار دهنده ای زمزمه کردم که جیمین با تعجب به سمتم برگشت و دوباره تهیونگ رو نگاه کرد
چند لحظه سکوت بود و بعد رایحه شادی جفتم احساس شد انقدر شیرین بود که انگار دنیا رو بهش دادن، چشماش بارونی شد و برادرش بغل کرد
_تو امگا نشدی تهیونگ
اخمی به این حرف زدم، مگه امگا بودن چه اشکالی داره؟ مگه خودشم امگا نیست؟
اعصابم ازینکه هیچی نمیدونم بهم ریخته بود ازون ورم گریه جفتم بدترش می‌کرد، تهیونگ بدون حرفی روی مبل روبرویی من نشسته بود و جیمینم کنارش
+جیمین گریه نکن!
دماغشو بالا داد و اشکاشو با آستین هودی گشاد من پاک کرد
به طرف تهیونگ که جدی و با اخم داشت منو نگاه میکرد برگشتم
*تو واقعا جفتشی؟
چشامو مثل خودش ریز کردمو و جدی جوابشو دادم
+آره
به طرف جیمین برگشت و چیزی گفت که باعث شد اخم کنم
*هیونگ از کجا مطمعنی الفاته؟ تو هنوز تو هیتی!
_نمیدونم ولی
به طرف من برگشت و تو چشام نگاه کرد و ادامه داد
_فقط اینطوری حس میکنم
اخمم کلا محو شد، دوتامون خیره بهم بودیم که با صدای صاف کردن گلوی تهیونگ از دنیای خودمون فاصله گرفتیم
*تو نمیتونی فقط به یه حس بگی این الفاته هیونگ
+بهتره دهنتو ببندی!
اینو عصبی زمزمه کردم، تا خاست جوابمو بده در به صدا در اومد و شخصی که پشت در بود وحشیانه در میزد...
تونستم ترس رو تو چهره دوتا برادر ببینم
_تهیونگ من اسپریم همراهم نیست!

ALFA ✔️Where stories live. Discover now