PART 6

3.2K 509 8
                                    

رفتن به بیمارستان زیاد تاثیری نداشت چون بهرحال سرکوبکننده و آرامش بخش بهش زدن و باعث شده که الان مثل یه فرشته تو ماشینم بخابه...
پس اون موقع که بوی وانیل پیچیده بود و اون به دروغ گفته بود بوی شامپوعه در واقع بوی امگای من بود؟ پس تعجبی نداشت که بنایی اون زیبایی و ظریفی رو داشته باشه، در واقع اون بتا نبوده! اون امگای من بوده.. امگای من!
اما چرا؟ چرا امگای به این زیبایی باید اینو مخفی کنه و به خودش سخت بگیره؟
بهرحال الفاش اینجاست تا ازش حمایت کنه و نزاره حتی آب تو دلش تکون بخوره!
با رسیدن به عمارت ماشینو تو پارکینگ پارک کردم
دوباره اون بدن زیبا رو مثل جسم شکننده ای بلند کردم و بردمش داخل عمارت و از پله ها بالا رفتم و گذاشتمش رو تخت کینگ سایز خودم...
کفشاشو در اوردم و کت خودمو در اوردم و کنارش دراز کشیدم و فرومون هامو آزاد کردم تا از وجودم آرامش بگیره و من هم مهمینطور، از پشت بغلش کردمو دستامو دور کمر ظریفش حلقه کردم و سرمو تو گردنش فرو کردم...
باید مارکش میکردم، هر چه زودتر باید اینکارو میکردم گرگم ناارومی می‌کرد تا امگاشو نشان کنه و اونو مال خودش کنه ولی لعنت! اون باید بهوش بیاد باید با رضایت خودش مارک شه تا درد نکشه...
--------------------------------------------------
با حس خیسی رو گردنم از خواب بیدار شدم، بوی وانیل و یاس کل اتاق رو پر کرده بود و سنگینی چیزی رو روی بدنم حس می‌کردم...
نگاهمو پایین داد و تونستم شخص آشنایی رو ببینم که چطور داره گردنمو میبوسه، اون لعنتی با بویی که داشت آزاد می‌کرد مطمعنن کار دست خودش میداد
بهرحال اون امگای من بود... امگای من!!
+امگای من!
با صدایی که بخاطر خواب بم تر شده بودم گفتم که با ناله ای تو گردنم بوسه هاش شدت گرفت، باز شو گرفتم و از گردنم جدا کردم و به صورت قرمز و تبدارش نگاه کردم که چطور نفس های مقطعی میکشه و قفسه سینش تند بالا و پایین میشه...
+جیمین
_آل ... فا... لمسم.. کن... اهههه
دیگه بیش از اندازه جلوی خودمو گرفتم، اون رایحه‌ی دیوونه کنند‌ش داشت شدیدتر میشد
سرمو جلوی صورتش بردمو و لبامو رو لبای پفکی قرمزش قرار دادم، لبامون روهم میلغزید
دهنشو برای ناله کردن باز کردن که زبونمو داخل فرستادم و جای جای دهنشو فتح کردم..
دستمو سمت شلوارش بردم و همراه باکستر درش آوردم، پیرهنم رو کشید که لباسامو سریع کندم و دوباره روی بدن سفید برهنش که مثل بلور می‌درخشید خیمه زدم و لبامو رو لباش گذاشتم، اینار بوسه خشنی رو شروع کردم و اجازه کنترل بهش ندادم،دستمو سمت عضوش بردم که با روان کننده (امگا ها تو روابطی که با جفتشون برقرار میکنن با تو دوره هیت روان کننده تولید میکنن که باعث راحت‌تر شدن رابطه میشه) حسابی خیس شده بود با بیقراری زیرم وول می‌خورد
+آروم بگیر!
آروم ولی محکم بهش گفتم که دیگ فقط ناله هاشو تو دهنم خفه می‌کرد...
عضومو روی ورودی‌ تنظیم کردمو با یک ضربه همه بزرگمو داخلش فرستادم، سرشو عقب برد و جیغی کشید، کمی صبر کردم تا عادت کنه
_حر...حرکت.. کن... آلفا!
با این حرفش که با ناله گفته بود شروع کردم، اون تنگی و داغی که داشت حالمو خرابتر می‌کرد...
این لذتی که دارم تابحال تو هیچ رابطه ای تجربه نکردم، چون این امگای زیبا و خواستنی جفت منه!
حرکت دستمو رو عضوش تند تر و محکمتر کردم که صدای ناله های پی در پیش بلند تر شد
_دارم... م.. یامم... اهههه
+بیا امگای من... برای الفات بیا
با تموم شدن جملم رو دستم خالی شد که دستمو کمی دیگه حرکت دادم تا کاملا خالی شه، انگشتام باز کردم و داخل دهنم بردم مزه شکلات و توت فرنگی میداد
+خیلی خوشمزه ای... امگای من!
بعد چند ضربه داخلش خالی شدمو ازش بیرون کشیدم و کنارش دراز کشیدم و اونو گرفتم تو بغلم تا بخابه، خودمم به این آرامش که بعد مدتها بدست آوردم احتیاج داشتم....
با احساس خالی بودن کنارم بیدار شدم و اون نبود!
نکنه با این حالش رفته بیرون؟ نکنه منو ترک کرده؟
با خشم پنهانی از اتاق اومدم بیرون که صداش از آشپزخونه میومد... نفس راحتی کشیدم و رفتم پیشش، رو صندلی نشسته بود و دستاشو رو اپن گذاشته بود و سرشو هم رو دستاش، از گریه میلرزید
دستمو رو شونش گذاشتم و میخاستم بغلش کنم که محکم هلم داد، تونستم چشمای بارونیشو ببینم که چطور قرمز شده
_تو چطور جرئت کردییی؟؟
+جیمین!
با لحن هشدار دهنده ای گفتم که کمی لرزید ولی دوباره تو چشام زل زد
_تو چطور تونستی به کسی که توی هيته تجاوز کنی؟
واقعا این احمق فکر میکنه من بهش تجاوز کردم که اینجا رو گذاشته رو سرش؟
+امگا!
داد زدم و دستمو شونش گذاشتم و فشار دادم تا بشینه که سریع نشست
+تو جفت منی احمقق!!
_چ.. چی؟!
با شک بهم خیره شده بود و هیچی نمی‌گفت، بلاخره لباشو باز کرد و با شک پرسید
_پس چرا من نفهمیدم!
+امگا ها تو دوره هیت نمیتونن رایحه هارو تشخیص بدن جیمین!
سرشو آروم تکون داد و دیگه هیچی نگفت اما یهویی از جاش بلند شد و کمرشو گرفت
_عااییی
با گفتن احمقی دوباره نشوندمش رو صندلی که دوباره میخاست بلند سه اما با دیدن اخم من نشست
_من باید برم
+تو با این وضعیت هیچجا نمیری!
_اما.. اما امروز دسته برادرم مشخص میشه
کمی به صورت معصومش نگاه کردم
+خودم میبرمت
_لازم نیس....
+دوست ندارم یه حرفو دوبار بزنم!
لباشو تو دهنش کشید که وادارم می‌کرد برم و تو بغلم لهش کنم ولی جلوی خودمو گرفتم و میخاستم به سمت اتاق برم تا لباس بپوشم و برای جفتم لباس پیدا کنم چون لباسای دیشبش به گا رفته بود
_کیفم کجاست؟
+چرا؟
_میشه اسپری رایحم رو بدی!
با عصبانیت به سمتش برگشتم
+نه
_اما من....
+گفتم نه!!
میتونستم نگرانی و ترس رو تو صورتش ببینم، اخم کرد و از روی صندلی با شتاب بلند شد
_من ازت اجازه نخواستم گفتم بهم بدش، اصلا از کجا معلوم تو جفتمی؟؟ حالا فرض کنیم که باشی ولی تو حق نداری بهم دستور بدی فهمیدی؟؟
+امگا
فرومون هام آزاد شده بود بدون اینکه بفهمم،چرا کنترل فرومون هام در مقابلش سخت شده‌؟
داشت می‌افتاد که گرفتمش و بلندش کردم
+احمق!

ALFA ✔️Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang