PART 15

2.2K 355 6
                                    

وسایلش رو جمع کرده بود ولی چون بهشون گفته بودم قراره یکی بیاد حالا هردوشون روبروی من نشسته بودن و زل زده بودن به من، تاکید می‌کنم هردوتا برادر بهم زل زده بودن که بهشون چشم غره ای رفتم، معلوم نیست دارن چی میگن پشت سرم!
با صدای زنگ خونه جیمین میخاست بره باز کنه که با اخم گفتم
_خودم میرم بشین
چشاشو تو حدقه چرخوند و دوباره سرجاش نشست
*اممم... منم میرم اتاقم
سرمو تکون دادم که تهیونگ رفت تو اتاقش و درو بست...
درو باز کردم
#جئون... دلم برات تنگ شده بود پسر!
_ولی من اصلا حوصلتو ندارم میدونی که!
کنار رفتم و گذاشتم وارد شه، تا چشمش به جیمین خورد برق زد و من امکان اینو داشتم که همون لحظه برم و یه مشت تحویل صورت قشنگش کنم
#پس اینکه جفتتو پیدا کردی حقیقت داشت!
دستشو به سمت جیمین دراز کرد
#سلام من مین یونگیم، رئیس شرکت مین
جیمین با تردید بهم نگاه کرد بعدش آروم دست مین رو گرفت و سریع ولش کرد
+منم پاک جیمینم، خوشبختم
_اصلاح میکنم... جئون جیمین!
تا اینو گفتم جیمین با چشمای گرد بهم نگاه کرد ولی مین انگار که اصلا براش مهم نیس روی مبل نشست
#چخبرا جئون
همونجور که میرفتم کنار جیمین بشینم حرف زدم
_مطمعنم برای یه احوالپرسی ساده نیومده باشی سراغم مگه نه؟
پوزخندی زد و ادامه داد
#وانگ ها...
لرزش محسوس جیمینو حس کردم و دستشو محکم فشار دادم تا کمی آرومش کنم
#میخام کمکت کنم از شرشون خلاص شی!
اگه میگفتم تعجب نکردم دروغ گفتم... مین هیچوقت بی دلیل همچین پیشنهادی نمیده
_هرکس ندونه منکه میدونم تو پیشنهادی که به نفعت نباشه رو هیچوقت بیان نمیکنی شوگا!
#میشه اون قضیه رو فراموش کنی جانگکوک؟؟
_عمرا... در ضمن برای پیشنهادت ممنونم ولی نیازی نیست
#جانگکوک... خودتم خوب میدونی اگه من کمکت کنم احتمال پیروزی بیشتر میشه
_من هیچوقت کمک آدمی مثل تورو نمیخام مین یونگی... شاید اگه چندسال پیش اینو میگفتی قبول میکردم و باور میکردم که قصدت کمک کردنه ولی الان نه!!
#جانگکوک احمق نباش... میدونی کسیکه دشمن توعه در واقع مال منم هست..
_تو از موقعی که رفتی دیگ شدی یه غریبه شوگا!
#جانگکوک مجبور بودم
_تو میتونستی حداقل به من بگی
الان برعکس باید یکی منو آروم می‌کرد، از شدت خشم و ناراحتی صدام هی بالاتر میرفت
#جانگکوک من...
حرفشو قطع کرد و نگاهش به پشت سر من داد  و از روی مبل بلند شد... سرمو برگردوندم و تهیونگ موجه شدم که با نگاه ترسیده ای داشت مارو نگاه میکرد...
با نزدیک شدن یونگی بهش نگاهش به اون داد و من بی‌شک تونستم تغییر کردم نوع نگاهش حس کنم
#جفت
*جفت
هردو همزمان گفتن، باورم نمیشه! به جیمین نگاه کردم که دیدم اونم با دهن باز داره اونا با شک و تعجب نگاه میکنه
وقتی همو بغل کردن سرمو دوباره برگردوندم و جیمینم کشیدم سمت خودم که داشت تقریبا فضولی اونارو نگاه می‌کرد!
+جانگکوک باورم نمیشه... وایسا بینم اصلا اون کیه که داشتی باهاش دعوا میگرفتی ؟
_بعدا جیمین.. بعدا!
اخمی کرد و ازم فاصله گرفت، میدونستم داره از فضولی میمیره.... کیوت!!
اونا هنوزم تو آغوش هم بودن و همینطور در دنیای هپروت
_اهمم!!!
تقریبا با صدای بلندی سرفه ساختگی کردم تا اونا به خودشون بیان، نمیتونستم بزارم برم و این دوتارو اینجا ول کنم
میتونستم اخم یونگی رو از پشت سرم احساس کنم...
هردو دست تو دست هم اومدن و روبروی ما نشستن
#جانگکوک میدونستی هنوزم خیلی مزاحم و ضدحالی؟
نیشخندی زدم و به دستاشون اشاره کردم
_تبریک میگم مین یونگی!
#دست ازین جور صدا کردنم بردار کوک!
_ببخشید عادت کردم...
جیمین هنوزم متعجب ازین اتفاق عین چی زل زده بود به اون دوتا و هیچی نمیگفت
*هیونگ... نمیخوای چیزی بگی؟
اینبار تهیونگ بود که اون سکوت رو شکست
+برات خوشحالم تهیونگ، تو خوش‌شانس بودی که خیلی زود جفتتو پیدا کردی!
میتونستم غمو از روی رایحش حس کنم و دوباره خودمو و خودشو مقصر این قضایا بدونم!
_اگه توام عطرتو مخفی نمیکردی زودتر می‌فهمیدی!
اینو همراه  با اخم گفتم و جیمین بیشتر تو مبل فرو رفت و جمع شد...
#بهتره منو جفتم و تنها بزارین مگ نه؟
دست جیمینو گرفتم و با نیم نگاه به اون چهره ای که الان لبخند مهربونی رو لب داشت از خونه اومدیم بیرون و همینکه سوار ماشین شدیم جیمین شروع کرد
+ععع... جانگکوک باورت میشه تهیونگ جفتشو پیدا کرد!! اونم یه الفااا... وای من هنوزم نمیتونم باور کنم!
کمی ساکت شد و احتمالا داشت فکر می‌کرد و ازونجایی که مغزشو بسته بود نمیشنیدم
+راستی تو نسبتا با مین یونگی چیه مگه؟ آخه اونطوری در مورد گذشته دعوا کردین؟
_برادرم!

وووت بدینننننن گشادا🙂🔪

ALFA ✔️Where stories live. Discover now