PART 8

2.9K 446 7
                                    

در با شدت کوبیده میشد ولی در حدی نبود که اون دوتا برادر از ترس بلرزن، با عصبانیت پنهونی به سمت در رفتم و میخاستم بازش کنم که جفت خوشگلم دستمو گرفت و نگهم داشت
+بازش نکن
دستمو از دستش بیرون کشیدم و بدون حرفی درو باز کردم که چشام چارتا شد این اینجا چیکار میکنه؟
_جین؟؟
*جانگکوک؟؟
هردو با تعجب همو نگاه میکردیم، کسی که همراش بود سرفه ای کرد و اون کسی نبود جز حسابدار شرکت... کیم!
_اینجا چیکار میکنی جین؟
*تو خودت اینجا چیکار میکنی؟
_اینجا خونه جفتمه!
*چیییی؟؟
#چیییی؟؟
هردو همزمان گفتن و منو نگاه کردن که جین حرصی منو هل داد عقب و رفت داخل که جفتش هم پشتش رفت داخل منم درو بستم و برگشتم تو.
اینبار منو جیمین روی مبل دونفره نشستیم و روبروی ما جین و جفتش و روی مبل تک‌نفره تهیونگ نشست.
#امم خب ما اومده بودیم تا تهیونگو ببینیم ولی انگار...
جین جیغ جیغو حرفشو قطع کرد
*اصن تو چرا بهم نگفتی که جفتتو پیدا کردی؟؟
بدون اینکه منتظر جواب من باشه به جیمین نگاه کرد
*تو چرا نگفتی یه امگایی؟؟ چرا قایمش کردی؟ بینم مگ...
#جین!
ساکت شد و با حرص دستشو جلوی سینش گره زد
_منم نمیدونم!
حس کردم جیمین یکم جمع تر شد و دور شد که دستمو دور کمرش حلقه کردمو به خودم چسبوندمش
*میگم که حالا دسته تهیو...
با صدای در حرف جین قطع شد، بلند شدم و بدون توجه به نگاه لرزون اون دوتا برادر که حالا نگاه کیم هم بهش اضافه شده بود درو باز کردم
_جیهوپ؟ اینجا چیکار میکنی؟
جیهوپ:شنیدم که جفتتو پیدا کردی :)
_اهههه... جیییینننن!!
*چیههه؟
_باید به این سرعت عملت آفرین گفت یعنی !
*خب بگو
چشم غره ای بهش رفتم که دهنشو بست، از جلوی در کنار رفتم تا جیهوپم بیاد تو....
بعد از سخن بی پایان جین و جیهوپ بلاخره افتخار دادن تا صحبتشونو تموم کنن
جیهوپ : راسی جانگکوک هفته بعدو که یادته نه؟
با یادآوری اون جشن مزخرف هدفی از کلافگی کشیدم
_اره یادمه!
جیهوپ : خب بهتره جیمینم با خودت بیاری
_اره
سوالی بهم نگاه کرد که به سمتش چرخیدم
_خب یه جشنه که کل سهامدارای سئول دور هم جمع میشن و گپ میزنن، البته فقط از ظاهر اون جشن واقعا یه چیز خیلی مزخرفه!
+آها!!
..................................................................................
کلی اسرار کرد تا پیش تهیونگ بمونه ولی نذاشتم و حالا قهر کرده و تو ماشین نشسته و داریم به سمت خونه من میریم، بهرحال من نمی‌ذارم یه لحظم ازم جدا شه!
اون اخم کیوتش داشت دیوونم می‌کرد
_جیمینی... جین و نامجون هیونگ اونجا می‌مونن چرا ناراحتی اخه؟
با منعطف ترین لحنی که ازم بعید بود بهش گفتم که غلظت اخمش بیشتر شد
+اولین شبی که دستش مشخص شده من پیشش نیستم ازین دلیل بهتر برای ناراحتی؟؟
_جیمین!!
سرشو بیشتر به سمت شیشه برگردوند و هیچی نگفت ولی میتونستم نگرانیشو از روی لایحش تشخیص بدم، چرا انقدر نگرانه؟ چرا جفتم مشکلاتشو به الفاش نمیگه؟ چرا؟ چرااا؟؟
فرومون هامو کنترل کردم تا بخاطر خشم من اتفاقی برای امگام نیوفته
_هنوز بهم نگفتی چرا خودتو مخفی کردی
+....
_جوابمو بده امگا !
با ناباوری بهم نگاه کرد و ثانیه بعد نالش از روی درد بلند شد و دور خودش پیچید..
اوه جانگکوک دوباره گند زدی!
ماشینو سریع زدم کنار و بغلش کردم و فرومون هامو آزاد کردم تا آروم شه، صورت اشکیشو با دستای بزرگم قاب کردم و به چشمای بارونیش خیره شدم و لعنتی به خودم فرستادم
لبامو رو لباش گذاشتم و بوسه ی آرومی رو شروع کردم، لباشو از هم فاصله داد که زبونمو داخل دهنش فرستادم و زبونشو به بازی گرفتم،با صدای تحریک آمیزی از هم جدا شدیم و تونستم صورت قرمز و داغشو ببینم که عرق کرده بود..
میخاستم سرجام برگردم که یقمو گرفتم و به سمت خودش کشید
_اینجا نه جیمینی.. اذیت میشی!
+میخامتت...اههه
_نمیخام دردت بیاد
+میدونم که خودتم میخایش آلفا!!

ووت و نظر یادتون نره بچه ها💋❤️

ALFA ✔️Where stories live. Discover now