دیگه نتونستم در برابر اون لبایی که به لبام برخورد میکرد ولحنش موقع حرف زدن طاقت بیارم،دوباره روش خیمه زدم و صندلیو یهویی خوابوندم که اولش ترسید ولی دوباره چشمای خمارشو بهم دوخت
لبامو رو لبای شیرینش گذاشتم و دستمو داخل لباسش که در واقع مال من بود فرستادم، با لمس شکمش تو دهنم ناله ای کرد که داخل بوسه عمیقمون خفه شد...
با حس اینکه نفس کم آورده ازش جدا شدمو و به طرف گردنش حمله کردم، اون بوی لعنتیش با اون صداش که نفس نفس میزد داشت منو دیوونه میکرد
لباساشو کندم و دستمو به سمت زیب شلوارش بردمو بازش کردم وسریع درش آوردم، ازش فاصله گرفتم و لباسای خودمم در آوردم و اون در حال که داشت لب پایینشو گاز میزد با نگاه خماری بهم چشم دوخته بود...
یکی از پاهاشو رو شونم گذاشتم و خودمو یه ضرب واردش کردم که به شونم چنگ زد ونفسش حبس شد ، کمی وایسادم تا عادت کنه و با کم شدن فشار دستش شروع به ضربه زدن کردم (دارم آب میشم😥)
لبامو به طرف پرسینگش بردم و کشیدم تو دهنم که حالا با لحن اغواکننده ای ناله هاش کشدار شده بود،دستمو به سمت عضوش بردمو تو دستم گرفتم و بالا پایینش کردم...
بعد چند ضربه توش خالی شدم که اونم خالش شد، ازش بیرون کشیدم و بوسه ای روی پیشونیش گذاشتم و به صورت خستش نگاه کردم، فقط هودی رو تنش کردم که تا رونش میومد، صندلیو بلند نکردم و گذاشتم بخابه، خودمم لباسامو پوشیدم و به طرف خونه راه افتادم...
برآید استایل بلندش کردم و به طرف عمارت رفتم و واردش شدم، پله ها رو بالا، رفتم و اونو گذاشتم تو تخت خودم و بدون اینکه لباسامو عوض کنم کنارش دراز کشیدم و اون عروسک خوردنی رو تو بغلم گرفتم، سرمو تو گردنش فرو کردم و چشامو بستم این آرامش واسم مثل یه رویا بود، رویایی که فقط جفت شیرینم میتونه برام بسازتش...
با حس خالی بودن بغلم چشامو باز کردم و دوباره اون چشمای گریونو دیدم که روی کاناپه ی روبروی تخت نشسته بود و بهم نگاه میکرد
سعی کردم خشممو کنار بزارم و صدامو کنترل کنم
_چرا گریه میکنی؟
+....
جوابی نداد و فقط شدت گریش بیشتر شد
_دوس ندارم یه حرفو دوبار بزنم جیمین!!
+ت.. تو.. جفتمی
پس بلاخره هیتت تموم شد و تونستی آلفاتو بشناسی
اما چرا داشت گریه میکرد؟ دلم نمیخاد خودم بفهمم، میخام خودش بهم بگه
_حالا چرا داری گریه میکنی؟
+نمی.. تونم ...باورش.. کنم
با شتاب از روی تخت اومدم پایین و به سمتش رفتم که از جاش پرید و یه گوشه ی کاناپه جمع شد، آخه من چجوری روی این مارشمالو کیوت داد بزنم؟
روبروش زانو زدم و دستامو روی باز هاش گذاشتم و با آرامش ازش پرسیدم
_چیو نمیتونی باور کنی جوجه؟
با چشمای گشاد شده به لبخندم نگاه میکرد که طاقت نیوردم و بغلش کردم و دوباره همون استایل رو حفظ کردم و سوالی نگاش کردم تا ازون حالت شوک در بیاد
+این.. اینکه... من.. من.....
دوباره گریش گرفت که تو بغلم گرفتمش و موهاشو نوازش کردم
_هیسس... آروم.. من همینجام عزیزم!
عزیزم ؟؟جانگکوک عزیزمممم؟؟ آخه این چی بود گفتم؟
+منم... جفت..مو.. پیدا... کردم
ازم جدا شد و دستای کوچولوشو قاب صورتم کرد
+ازم.. محافظت میکنی.. مگه نه؟
دستامو رو گونش نوازش وار کشیدم
_معلومه... امگای من!
این بار مخاطب لبخندش من بودم، آره من بودم، اون لبخند شیرینش فقط برای من بود
_بهتره اینجوری نخندی چون کار دستت میده
تا اینو گفتم لبخندش جمع شد و خودشو زد به کوچه علی چپ...
_کیوتی... بهتره دوش بگیری تامن صبحونه رو آماده کنم
خجالتزده سرشو تو بغلم تکون داد و که سریع یه گاز از لپش کشیدم و از اتاق اومدم بیرون و ثانیه ای بعد تونستم صدای جیغشو بشنوم که خندم رفت رو هوا....
با صدای تلفن از آشپزخونه اومدم بیرون و جواب دادم
_بله هوسوک
+اولا که سلام دوما که چطوری؟
هوفی کشیدم
_اگه کار واجبی نداری قط میکنم
+چیه حالا چون جفت دار شدی میخای من سینگل رو بچزونی ها؟؟
_هوسوک!
+اوف باشه... جشن جلو افتاده
_چی؟ چرا؟؟ کی؟
+انگار خبر پیدا شدن جفتت همه جا پیچیده، وانگ ها خیلی مشتاقن فک کنم، جشن افتاده برای فردا شب
_باز وانگ؟
تقریبا عصبی گفتم
+هی رفیق آروم باش، اونا دیگ در حدی نیستم که به جفتت کاری داشته باشن
با نزدیک شدن رایحه جیمین اخمامو باز کردم
_قطع میکنم
بدون اینکه منتظر جوابش باشم قطع کردم
با لبخند به طرف الهه زندگیم برگشتم اما ایکاش برنمیگشتم، یکی از پیرهن های منو پوشیده بود و زیرش هیچی!!
به طرف آشپزخونه رفتم که منم به طرفش خیز برداشتم و از پشت بغلش کردم
_اینجوری اومدی بیرون نمیگی آقا گرگه بخورتت؟
سرخ شدن گونه ها و گوشاشو حس کردم، تک خنده ای کردم و نشستم روی صندلی
میخاست روبروی من بشینه که مچشو گرفتم و رو پاهای خودم نشوندمش
+امم... میشه ولم کنی؟
_درد داری... پاهای من نرم تره!
تا اینو با لحن شیطونی بهش گفتم دیگ هیچی نگفت ظرف پری جلوش گذاشتم، میخاست بخورم که زودتر از اون دست بکار شدمو لقمه ای به طرف دهنش بردم...
خجالتش یه طور واضح با چشم پوشی از رایحش حس میشد
_راستی اون جشنی که قرار بود هفته بعد باشه افتاده برای فردا شب نظرت چیه امروز بریم خرید؟
+فردا؟ نمیشه من نیام؟
خودمم دوس نداشتم که بیاد ولی بد نیست همه بدونن جفتش کیه
_نه!
هوف کلافه ای کشید لقمه ی توی دستمو خورد
+حالا کیا میان؟
_تموم سهامدارای سئول میان
+حت... حتی وانگ؟ووت و نظر نشود فراموش 💋🙂
YOU ARE READING
ALFA ✔️
Fanfiction༆𝐂O𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃༄ 《 _از جونم چی میخای جئون؟؟ من فقط یه بتای کوفتیم!! +پس چرا رایحه داری؟ 》 چیمیشه اگه تاوان اشتباه پدر رو پسر پس بده؟ کاپل : جیکوک _ نامجین _ تهگی ژانر : امگاورس _ طنز _ مافیا _ اسمات🔞 _ عاشقانه