PART 31

1.6K 210 1
                                    

شوکه و خوشحال گوشیو قطع کردم !
الان ینی اینکه هیچ چیز فاکی نبوده؟ ینی جیمینم تو خطر نیست؟ یعنی بچم نمیمیره؟
نزدیک بود گریم بگیره... اوه خدایا ازت ممنونم!
با خوشحالی همون راهی که اومده بودمو برگشتم و در اتاقو باز کردم و بدون در نظر گرفتن تهیونگ جیمینی که هنوز تو خاب سیر می‌کرد رو کشیدم تو بغلم و محکم بوسیدمش...

[جیمین]
با تکونای شدیدی که اطرافم در حال رخ دادن بود بیدار شدم و تونستم صورت اشکی الفام رو ببینم... این دومین بار بود که اونو گریون میدیدم...
تمام خابم پرید و با نگرانی دستمو دو طرف صورتش گذاشتم
+کوک.... عشقم چیشده ؟چرا داری گریه میکنی
_موچی من ...
دوباره محکم بغلم کرد و سرشو به گردنم فشار داد... تهیونگو دیدم که هاج و واج تو خاب داره مارو نگاه میکنه
+کوک... میشه بگی چیشده؟
_تو چیزیت نیست....
با صورت شوک زده به صورت الفام نگاه کردم تا شاید نشونه ای از دروغ رو بفهمم... ولی انگار داشت راس میگفت
+راست میگی؟
شونه هامو گرفت و سرشو با خنده گریونی تکون داد...

{پنج ماه بعد}
دیگه حتی راه رفتن هم برام وحشتناک سخت شده!
کوک حتی نمیذاره از تخت بیام پایین... این ماه اخرمو کوک کارای شرکتو از خونه انجام میده و همه حواسش به منه!
با احساس تشنگی که کردم و فهمیدن اینکه آبیه که کوک برام آورده بود تموم شده لبمو گاز گرفتم و از تخت به سختی از تخت اومدم پایین و به ارومی‌ به طرف در رفتم و بازش کردم...
اوه خدایا چجوری از پله ها برم پایین؟؟
همیشه جانگکوک بغلم میکنه و کمکم میکنه برم پایین ولی الان نیس...
با ناامیدی به سمت اتاق برگشتم و دراز کشیدم روی تخت تا کوک بیاد... آخه یه توت فرنگی خریدن چقد طول میکشه؟
چون توت‌فرنگی هوس کرده بودم جفت عزیزم رفت برام بخره... آخه چقد خوب میتونه باشه؟
چرا انقد میتونه مهربون و با فکر باشه؟
با یادآوری کارایی که این مدت کرد و اذیت شد گریم گرفت... بلیزشو از روی تخت چنگ زدم و بو کردم...

[جانگکوک]
به زور تو این ساعت تونستم توت فرنگی گیر بیارم...
این ماهای آخر موچیم زیادی حساس شده، سر چیزای الکی احساساتی میشه و میزنه زیر گریه!
الانم ساعت 2 شب هوس توت فرنگی کرده!
به زور تونستم مغازه باز پیدا کنم که از قضا توت فرنگی داشته باشه...
با چشمای خسته درو باز کردم و به طرف اتاق راه افتادم تا آرامشمو بغل کنم و توت فرنگیشو بهش برسونم!

اما با صدای گریه ای که میومد با سرعت از پله ها بالا رفتم و درو باز کردم و به سمت جسم گلوله شدش رفتم که داشت میلرزید
_عشقم؟
+ک... کوکی
تیشرتمو از بغلش در آوردم و کشیدمش تو بغلم
_چرا گریه میکنی موچی من؟
+تو... خیلی خوبی
ایی خدااااا !!!!
فقط برای این داره گریه میکنه؟؟
دوطرف صورتشو گرفتم و فشارش دادم که باعث شد لباش بزنه بیرون که تو دلم ضعف رفت و یه بوسه سریع ازش گرفتم
_کیوتی من... دیگه گریه نکن
دماغ قرمز شدشو بالا کشید و عین بچه ها لباشو آویزون کرد
+باشه
_توت فرنگی خریدما...
چشاش برق خاصی گرفت و گریش بند اومد... چطور میتونه انقد سریع تغیر مود بده؟؟؟
+کووو
خندیدم و توت فرنگیا رو از روی میز برداشتم و بردم بشورم تا بخوره
+منم ببرررر
_اوف... باشه
کمکش کردم تا بلند شه و با کلی آخ و نالش بلاخره تونستیم برسیم به آشپزخونه!
با ولع و هزار جور کیوت بازی اون توت فرنگیای لعنتی رو می‌خورد... حیف که بارداری موچی حیففف!!
دلم میخاد بچلونمششش!!
اهم... خب جونگکوک خودتو جمع کن!
+ک... کوک... اخخخ
با صدای جیغ امگام ترسیده بهش نگاه کردم که روی شکمش خم شده و اونو محکم گرفته!
_موچییی
محکم گرفتمش که با دیدن صورت قرمزش دلم لرزید
+در.... درد د.... داره

ALFA ✔️Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz