PART 28

1.7K 246 1
                                    

بعد از شام که جین هیونگ و جانگکوک پدرمو در آوردن سر اینکه هس قاشق رو تا حلقم فرو میکردن اونم دقیقا به فاصله زمانی یک ثانیه... از خونه رفتن و گذاشتن تهیونگ و یونگی تنها باشن و کلیم به من تبریک گفتن !
با جانگکوک تو ماشین نشستم و داشتیم به سمت خونه میرفتیم و لبخند از رو لبام کنار نمی‌رفت... البته برای اونم همینطور!
+هنوزم باورم نمیشه جیمین...
_منم همینطور
همونطور که دستش روی فرمون بود یکیشونو به طرفم اومرد و دستمو تو دستش گرفت و بوسید
که با لبخند ذوق زده ای نگاش کردم... از چشمام داشت قلب می‌ریخت بیرون!
.
درو باز کرد که داخل رفتیم ولی قبل ازینکه پام به کف خونه بخوره رو هوا معلق شدم و جیغ خفه ای کشیدم و دستامو دور گردنش حلقه کردم
_کوک چیکار میکنی؟
+هیسس... لاو وقتشه معذرت خواهی کنی تا ببخشمت
چشامو عین گربه شرک کردمو لبامو دادم جلو به چشاش خیره شدم
_اما من که معذرت خاستم!
+اینجوری میکنی یه لقمه چپت میکنمتا
سریع جمعش کردمو با لبخندی بهش زدم... تهدیداش واقعی بود خب...
.
منو روی تخت گذاشت و لباسشو در آورد و میخاست لباس راحتی بپوشه که بهش گفتم
_میشه ببوسیم؟
حتی دل خودمم با این لحنم به رحم اومد
خندید وبه طرفم اومد و لباشو رو لبام گذاشت
با تمام دلتنگی همو میبوسیدیم... دستم سمت کش شلوارش رفت که دستمو گرفت و لبشو از رو لبام برداشت!
+ خطرناک نیست؟
_نیست لاو... از دکتر پرسیدم
به محض شنیدن این حرفم منو خوابوند و روم خیمه زد و لباشو چسبوند به لبام که دستمو روی سینه سفت لختش کشیدم و تو دهنش ناله ای از نیاز کردم!
سرشو تو گردنم فرو کرد و جای مارکمو مکید و موچی از لذت بهم وارد شد...
دستشو دوطرف لباسم گذاشت و اونو از تنم در آورد
همونطور که داشت به طرف سینه چپم میرفت شلوارمم در آورد و بیشتر مکید..
دستمو تو موهای لختش فرو کردم و ناله ی دیگه ای کردم..
سرشو به سمت قسمت داخلی رومم برد و محکم مکید
_میدونستی.... کبودیایی.. رو... بدنت... هست.. رو دوست... دارم... مخصوصا اینجارو
دوباره مکید و باکسترمو از پام در آورد
با پیچیدن هوا داخل پایین تنم پاهامو کمی جمع کردم
ولی با کاری که الفام کرد کاملا شل شدم و ناله هامو کاملا آزاد کردم...
زبونشو دور ورودیم میچرخوند و میمکید
+اهه... آلفا..... لطفاااا
_خیلی... شیرینی... بیبی
سرمو محکم به بالش پرت کردم
بلاخره سرشو برداشت که نفس عمیقی کشیدم و بهش نگاه کردم که لبخندی بهم زد و شلوارشو در آورد
هنوزم از سایزش میترسیدم....
عضوشو جلوی ورودیم گرفت و کمکم واردم کرد
که رفته رفته صدای منم بلند تر شد
+درددد... دارهه... کووککک
_لاو... آروم... الان خوب میشه
وقتی که احساس کردم کمی عادت کردم بهش گفتم حرکت کنه... البته ذهنی!
لباشو برای اینکه بهم آرامش بده رو لبام گذاشت و خیلی آروم شروع به بوسیدن کرد... داشت مراعاتمو می‌کرد!
سرمو بردم عقب و ناله ای کردم
+تند.. تر.. اهه
با شنیدن این حرفم حرکتشو سریع کرد و شروع کرد به مکیدن گردنم و مارکم...
بخاطر این همه لذت داشتم گریه میکردم و جفتم هر قطره اشکی که ازم می‌ریخت رو می‌بوسید !
دستشو دور عضوم حلقه کرد و شروع به حرکت دادنش کرد..
تو دستاش خالی شدم ولی اون هنوز داشت ضربه میزد...
عضوشو آورد بیرون و رو شکمم خالی شد!
_بیبی... فک نکنم بتونم ریسک کنم..
اینو گفت و بوسه ای به پیشونی عرق کردم کاشت!
_بخواب لاو...
صدای مثل لالایی بود که تو گوشم خونده شد..
.
صبح با حالت تهوع مزخرفی بیدار شدم و با وجود کمر دردم به طرف دستشویی دویدم و هر چی دیشب خورده بود رو بالا آوردم...
_جیمین... خوبی؟
صدای نگران الفام منو به خودم آورد.. به طرفش برگشتم و لبخند ضعیفی زدم
+خوبم....
_چرا رنگت انقد پریده... درد داری؟
+نه لاو...بخاطر بارداریه
اومد و بغلم کرد و نوازشم کرد... آخه چرا انقد مهربونی؟
_برات صبحونه حاظر کردم بیبی من... باید بخوریش!
تا خاستم مخالفت کنم جمله آخرو گفت و دهنم خود به خود بسته شد!
به سختی بلند شدمو روی پام ایستادم... لعنتی چرا انقد کمرم درد میگیره؟
دستشو روی کمرم گذاشت و نوازش کرد
_ببخشید بیبی!
بهش دوباره لبخند زدمو لپشو بوسیدم
+کوکا... میشه ماساژم بدیی؟؟
_ای سو استفاده گر!
+بهرحال این توله رو خودت اینجا کاشتی پس مسئولیتش با خودته
اخمی کردمو به سمت اتاق رفتم و روی تخت نشستم
(حالا مثلا قهر کرده بچم😂)
با خنده از دستشویی اومد بیرون و کنارم نشست
_تو فقط جون بخاه من همون لحظه بهت میدم بیب
+میدونم
_ای ناقلا
دماغمو با انگشتاش گرفت که صدای اخم در اومد
+عااایی... نکنننن
_کیوووتتتتتت!!!! بیا بریم صبحونتو بدم
+ماساژ چی پس
_بعد صبحونه
+نههههه
_ارههه
لبخند خبیثی بهم زد و سینی غذارو جلوم گذاشت
+انتقام میگیرم جانگکوک خان!






ALFA ✔️Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon