+ج... جکسون؟!
اسلحشو از پشت کمرش در اورد و به طرفم گرفت
_تو با من میای امگای من
اخمی از حرفش رو پیشونیم نشست
+من امگای تو نیستم... من خودم آلفا دارم... چرا دست از سرم بر نمیدارییی؟؟؟؟
بدون هیچ ترسی گفتم و اخم غلیظی به چهره حرصیش زدم
_تو که نمیخوای بلایی سر دخترت بیاد مگه نه؟
در جا خشکم زد... اون که دخترمو کاری نداره نه؟
+ت... تو حق نداری بهش آسیب بزنی!
ترسو از نگاهم خوند و پوزخندیزد
به طرفم اومد و بازومو گرفت و به زور بلندم کرد که بخاطر درد وحشتناکی که بهم وارد شد جیغی کشیدم که سریع دستشو روی دهنم گذاشت
_میخای همه بریزن تو اتاق؟ مطمعن باش اینجوری دخترت سالم نمیمونه!
با چشمای اشکی سرمو تکون دادم که دستشو برداشت و باقی راه تا در اتاقو با گاز گرفتن لبام سعی میکردم صدای نالمو خفه کنم... ولی این بدن فاکی به شدت درد میکرد...
دوباره ماسکشو زده بود و اسلحرو گذاشت پشت کمرم جوری که اصلا دیده نشه... داشتم به سختی راه میرفتم.. تقریبا همه وزنمو انداخته بودم روی اون و با هل دادنم منو حرکت میداد...
به حیاط رسیدیم و من نا امیدانه چشامو به اطراف میچرخوندم تا شاید کسی متوجه شه!
*جیمیننننن!!!
با صدای داد جفتم لبخند تلخ و دردناکی زدم و سرجام وایسادم که با ایستادن من جکسون هم وایساد و عصبانیت برگشت
*ولش کن عوضییی!
ماسکشو پایین کشید و اخم کوک غلیظ تر شد
_من فقط دارم امگامو میبرم
*اون جفت منه لعنتییی !!
کوک یه اسلحه از پشت کمرش در اورد و به طرفمون گرفت و داد زد
*ولش کن...
جکسون هم با دیدن این حرکت کوک اسلحرو با فشاری به کمرم که باعث جمع شدن صورتم و ریختن بیشتر اشکام شد بالا آورد و روی شقیقم گذاشت
_اسلحتو بیار پایین
استرس توی چهره کوک کاملا واضح بود... میخاست از سلطه الفایی استفاده کنه ولی اون میدونست... میدونست این کار اصلا به نفع من نیست... من فقط یه امگای ضعیف مزخرفم
#عوضییییی... ولش کنننن
با صدای داد دیگه ای توجهم به یونگی هیونگ جلب شد که با اسلحه به سمتمون اومد و کنار کوک وایساد
#من اون دوتا حروم زاده رو کشتم توروهم میکشم
با این حرفی که یونگی هیونگ زد نفس حرصی جکسون توی گوشم خالی شد و اسلحرو بیشتر روی شقیقم فشار داد...[شخص سوم]
با این کار جکسون جانگکوک با نگرانی به چهره جفتش نگاه کرد که هر لحظه رنگش سفید تر میشد
_بندازش!!
+ک... کوک...
امگا اینو گفت و تو بغل دشمن خونینش از هوش رفت... کوک با دیدن این صحنه اسلحشو سریع انداخت زمین و به یونگیم گفت همینکارو بکنه...
یونگی با عصبانیت اسلحشو روی زمین انداخت
#جکسون به نفعته جیمینو پس بدی
_هه... اون از اولم مال من بوده
*ولش کن
آلفا چشماشو از روی جفت بیهوشش بر نمیداشت و با نگرانی فقط اسم جیمین رو زمزمه میکرد!
جکسون اسلحرو به سمت جونگکوک گرفت و با پوزخند زمزمه کرد...
_همون اول که آشنا شدیم باید میکشتمت...
ماشه رو کشید و صدای شلیک کل فضای بیمارستان رو فرا گرفت
#کووککک.... خوبییی؟؟؟
یونگی به طرف برادرش دوید و بعدش صدای جیغ جین و تهیونگ از در ورودی شنیده شد... نامجون هم به طرف کوک اومد ولی کوک شوکه به صحنه مقابلش بود...
جکسون با چشمای گرد از درد و شوک روی زمین و افتاد و امگا هم باهاش زمین خورد...
همه از اتفاقی که جلوی چشماشون افتاده بود حیرت زده بودن
کوک زودتر به خودش اومد و سمت جفت بیهوشش دوید و اونو تو بغلش گرفت
روی موهاشو بویید و محکم بغلش کرد..
#سهون؟
سهون بود که با اسلحه ای پشت برادر بزرگترش وایساده بود و با پوزخندی به جنازش نگاه میکرد...
به طرف یونگی و بقیه برگشت و با لبخندی بهشون اطمینان داد..
.
{دو ماه بعد}
با به صدا در اومدن زنگ در امگا از دخترش دل کند و با بوسه ای اونو روی تخت خوابوند و به طرف طبقه پایین رفت...
جونگوک درو باز کرد و با چهره خندون به دوستاش خوش آمد گفت و اونارو به خونه دعوت کرد..
جیمین با لبخندی به اون جمع با همشون احوالپرسی کرد و همشونو بغل کرد...
دور میز شام جمع شده بودن و با هم گپ میگفتن...
جین و نامجون تازه ازدواج کرده بودن و از قضا میخاستن ماه عسل رو برن پاریس... یونگی و تهیونگ میخاستن یه بچه به فرزند خواندگی بگیرن و الان داشتن کارای اداریشو میکردن..سهون جفتشو پیدا کرده بود و اونا هم خوشحال بودن و هی به هم غذا میدادن!
با بلند شدن صدای سرفه آلفا جمع تو سکوت فرو رفت..
از روی صندلیش بلند شد و به طرف جیمین برگشت و زانو زد و جعبه ای که با هماهنگی از برادرش گرفته بود رو درآورد و روبه امگای شوکه بازش کرد
*با من ازدواج میکنی امگای من؟
جیمین با خوشحالی اشکاشو رها کرد و سریع پرید بقل جفتش و گردنشو بویید
+معلومه که آره آلفای من!تادادادا
این فیکم به خیر و خوشی تموم شد ♥️
ضعفای زیادی داشت این فیکشن ؛)
ااز همتون ممنون که تا اینجا خوندینش 🫂THE END...
ESTÁS LEYENDO
ALFA ✔️
Fanfic༆𝐂O𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃༄ 《 _از جونم چی میخای جئون؟؟ من فقط یه بتای کوفتیم!! +پس چرا رایحه داری؟ 》 چیمیشه اگه تاوان اشتباه پدر رو پسر پس بده؟ کاپل : جیکوک _ نامجین _ تهگی ژانر : امگاورس _ طنز _ مافیا _ اسمات🔞 _ عاشقانه