[یونگی]
تو اواپیما منتظر کوک نشسته بودم.. چرا انقدر طولش میده!
این مرتیکه حرومزاده هم روبروم عین خرس نشسته!
دوس دارم برم تموم دندوناشو تو دهنش خورد کنم..
با ورود جانگکوک به هواپیما نقشه قتل رو نصفه وب کردم و به بعدا موکول کردم و بهش سلام دادم که جوابمو داد...
.
.
{فرودگاه _ دبی}
از هواپیما اومدیم بیرون و وارد محوطه فرودگاه شدیم
+یونگ... ازونجایی که اینجا زیاد نفوذ نداریم خیلی خطر ناکه باید مواظب باشیم!
_موافقم
شب شده بود... پس مستقیم به سمت هتل رفتیم!
اول باید جای اونارو پیدا میکردیم...
.
دور میزی نشسته بودیم که رو به سهون گفتم
_میدونی کجان؟
*من فقط تونستم زمان معاملشونو بفهمم نمیدونم کجان!
_کی؟
*فردا صبح ساعت 8...
+ازونجایی که جکسون اینجا فقط به یه هتل رفت و آمد میکنه(بچه ها گفته بودم که جانگکوک خیلی درمورد جکسون تحقیق کرده😎)فک کنم محموله هم همون نزدیکی باشه!
*اممم...
_کوک... یعنی میگی تو برج خلیفه؟
+امکانش هست... قبل ازینکه بیایم اینجا فهمیدم اینجا آدم زیاد داره و این اولین بارش نیست که اینجا برده فروشی میکنه!
*برج خلیفه نیست
با حرف سهون هردو به سمتش برگشتیم و منتظر بهش نگاه کردیم
*تو هتله![تهیونگ]
چرا هیونگ یهویی اینطوری شد؟
حالش که خوب بود؟ اههه خداااا!!
جین به نامجون هیونگ زنگ زده بود و الان تو بیمارستانیم!
جین به جانگکوک هم میخاست زنگ بزنه که جلوشو گرفتم... شاید هیونگ دوست نداشته باشه!
اوف... دوساعته معطلیم چرا دکتره از اتاقش بیرون نمیاد؟
مگه عمله؟؟؟ داشتم از استرس میمردم که بلاخره اومد بیرون و به سمت ما اومد
هر سه به سمتش دویدیم که من با عجله گفنم
+حالش خوبه؟
*خوبه... فقط اینکه ایشون قبل ازین سرگیجه و حالت تهوع هم داشتن؟
#من که ندیدم
جین هیونگ گفت و نامجون هیونگم با سر تایید کرد
کمی فکر کردم... چند بار وقتی صورتش رنگ پریده بود و داشت از دسشویی بیرون میومد دیده بودمش ولی فک نکنم...
+من چند بار دیده بودمش که صورتش رنگ پریده بود و داشت از دستشویی برمیگشت
با اشکهاییه که تو چشمام حلقه زده بود گفتم... نکنه هیونگم چیزیش بشه
دکتر زد رو شونم و کمی لبخند زد
*نگران نباش مرد جوان... چندتا آزمایش نوشتم تا فردا جوابش میاد... بهتره تا اون موقع اینجا بمونه!
آزمون دور شد که اشکام شروع کردن به ریختن... نامجون هیونگ بغلم کرد و سرمو نوازش کرد
#هیسسس... ته ته ما چرا گریه میکنه؟ نشنیدی دکتر گفت حال جیم جیم خوبه؟
+ام..اما... چرا من حواسم بهش نبود؟... من چند بار دیده بودمش!
#اشکالی نداره تهیونگ... تو خودت تازه جفتتو پیدا کرده بودی و نمیتونستی به این چیزا اهمیت بدی!
+نمیبینی حالشو ؟؟
#بهتره با جین بری خونه من اینجا میمونم!
+من نمیرم
اینو گفتم و از تو بغلش اومدم بیرون
+شما برید
_هی تهیونگ عمرا من برم!
تا جین اینو گفت اخمی کردم و به طرف جونی هیونگ برگشتم و تا خاستم دهنمو باز کنم دستشو گذاشت رو دهنم، و نذاشت حرف بزنم
# اینجوری نمیشه... هردوتون میرین خونه...
با اخم گفت... نمیتونستم با هیونگم مخالفت کنم ولی نمیتونستم جیمین رو تنها بزارم
دستشو از روی صورتم کنار زدمو و با مظلوم ترین لحن ممکن بهش زل زدم
+هیونگ... لطفا!
#گفتم نه تهیونگ... جین برید!
اینو گفت و منو به سمت جین هیونگ هل داد!
اوف چرا ایندفعه تحت تاثیر قرار نگرفت.. همیشه با این روش خر میشد!
با تا امیدی آخرین نگاهو به اتاق هیونگ انداختم و به همراه جین اخمو که بخاطر مخالفت موندن تو بیمارستان... به سمت خونه رفتیم!
.
درو با کلید باز کردم و رفتم داخل که جین هیونگم بعد من اومد تو.. میخاست منو ببره خونه خودش که با مخالفت من دوباره سرم غرغر کرد و اومد به خونم!
اتاق جیمین هیونگ،رو بهش نشون دادم و گفتم که میتونه اونجا بخابه.. خودمم رفتم به اتاق خودم...
اصلا خابم نمیبرد!
خیلی نگران حال جیمین هیونگ بودم..
ولی بلاخره بعد کلی اینور اونور چرخیدن خسته شدمو و همونجوری خابم برد
.
با سوزش وحشتناک گردنم از خاب بیدار شدم.... خیلی درد میکرد!
دستمو روی ما کم گذاشتم و فشار دادم... خیلی میسوخت!
+اههههه .... عااییی
از روی تخت به سختی اومدم بیرون... هر لحظه دردم بیشتر و شدیدتر میشد!
از اتاق اومدم بیرون و به سمت اتاق جین هیونگ راه افتادم
+اههههه....
دستمو فشار میدادم... چرا این درد تموم نمیشد؟
جین هیونگ با قیافه خسته ای درو باز کرد و وقتی منو دید چشاش گرد شد
_تهیونگگگگ!!
روی زانوم افتادم و ناله ی از ته دل کردم و با از بین رفتن یهویی اون درد سوزناک خودمو تو بغل جین هیونگ به سیاهی سپردم...
![](https://img.wattpad.com/cover/252750021-288-k19624.jpg)
YOU ARE READING
ALFA ✔️
Fanfiction༆𝐂O𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃༄ 《 _از جونم چی میخای جئون؟؟ من فقط یه بتای کوفتیم!! +پس چرا رایحه داری؟ 》 چیمیشه اگه تاوان اشتباه پدر رو پسر پس بده؟ کاپل : جیکوک _ نامجین _ تهگی ژانر : امگاورس _ طنز _ مافیا _ اسمات🔞 _ عاشقانه