این صدارو هیچوقت از یادش نمیبرد، صدایی که زندگیشو براش جهنم کرده بود
جانگکوک برگشت ولی من هنوز همونطوری خشکم زده بود
*همم... جئون امگات انگار خجالتیه!
آلفام ترس منو حس کرد برا همین دستشو دور شکمم گذاشتم و محکم گرفت و برم گردوند...
با ترس به چشاش نگاه میکردم، تعجب و خشم کاملا از چهره ی وانگ معلوم بود
اون داشت منو خیره نگاه میکرد و ازون ور میتونستم سردتر شدن رایحه جانگکوکو حس کنم که نشان از عصبانیتش بود، داشتم بین اون دوتا آلفا آب میشدم که با اومدن فرد جدیدی بینمون جو متشنجی که تشکیل شده بود از بین رفت ولی با حرفش استرسم بیشتر شد.
#پارک جیمین؟؟
_تو اونو از کجا میشناسی وانگ؟
توجهی به حرف جانگکوک نشون نداد و نزدیک تر اومد که جانگکوک منو عقب کشید
#ای خدای من... تو یه امگایی؟
در تمام مدت اون خیره به من بود و پسر عموش داشت هی به من نزدیکتر میشد
_یبار دیگه میپرسم جکسون! چه ارتباطی به جفت من داری؟؟ و تو یونگ جائه بهتره به جفتم نزدیک نشی وگرنه مطمعن باش زنده نمیمونی!
*پس بهت نگفته!
بلاخره به حرف اومد و پوزخندی زد
*عیب نداره جانگکوک... ولی بدون جفتت قبل ازینکه مال تو باشه متعلق به یکی دیگ بود و اون بهش کلک زد!
رو به من کرد و آلفای عصبانی کنارم رو نادیده گرفت
*جیمین، میدونی وقتی فهمیدم تهیونگ بتا شده چقدر ناامید شدم!
داشتم از ترس پس میافتادم که کسی دستشو دور شونم حلقه کرد، یه آلفای دیگه!
=اووو... ببین که اینجاست... جیمین کوچولوی ما!
جانگکوک دستشو با شدت از دور شونم پس زد و تونستم پوزخند خبیث اون دخترو ببینم
#لیسا... باورت میشه اون مارو گول زده؟؟ اونم تمام این چندسال!
=من از اولم بهش شک داشتم، حالا دیدین که به حرفم گوش نکردین چی شده؟
_همتون خفه شین!
با غرشی که جانگکوک کرد پاهام سست شد و نزدیک بود بیوفتم که به کمرم چنگ زد و منو به خودش چسبوند
_اگه ینفرتون نوک انگشتش بهش بخوره قول نمیدم بتونم گرگمو کنترل کنم!
منو کشید و از بینشون رد شد، هنوز به یساعتم نرسیده بود که اومده بودیم و الان داشت برمیگشت
همونطور که سعی میکرد منو آروم بزاره داخل ماشین نفس عمیقی کشید که فهمیدم میخاد خودشو کنترل کنه...
هنوز از استرس و ترس نمیتونستم تکون بخورم، رو کاناپه نشسته بودم و آلفای روبرم با چشمای قرمز از عصبانیت داشت منو میخورد
_نمیخوای بگی چه ربطی به وانگ ها داریی؟؟ داشتن در مورد تو چی زر زر میکردن؟؟
اینا رو با داد گفت و نتیجه بیشتر جمع شدن من تو خودم بود، لال شده بودم فقط میخاستم اون آروم شه! وقتی عصبانیه خیلی ازش میترسم!
_میدونی که میتونم خودم بفهمم مگه نه؟
با ترس بهش نگاه کردم ولی منکه مغزمو بسته بودم نمیتونست بخونتش!
وایسا... ولی اون گفت چون یه ترو الفاعه میتونه، نه نباید بفهمه... اینطوری ممکنه....
_گریه نکن جیمیننن!! جواب منو بدههه
حتی نمیدونستم دارم گریه میکنم
_امگا
با وحشت سرمو اگردن بالا و بهش نگاه کردم، اون الان داشت از سلطه الفاییش استفاده میکرد؟ اونم نه هرکسی رو جفت خودش؟
دلم شکست، ازینکه برام ارزش قائل نیس، ازینکه یه امگا لعنتیم
_اما سوالمو جواب بده... وانگ ها چه ارتباطی با تو دارن؟
درد تو تمام بدنم پیچیده بود ولی گرگم مجبورم میکرد حرف بزنم ولی گریه و دردم نمیذاشت درست بگم
+اونا.. باعث شدن.. که بابام.. بمیره... اههه.. تمومش کن جانگکوک... درد... دارههه!!
فرومون هاش داشت بیشتر میشد و درد منم شدیدتر داشتم از ته دلم گریه میکردم و التماس میکردم تمومش کنه ولی اون مثل یه آلفای لعنتی داشت کار خودشو میکرد
_چجوری باعث شدن؟
+اههه... تصادف!!
سرشو تکون داد و به منی که داشتم تو خودم میپیچید نگاهی انداخت
_امگا بودن تو چه ربطی به اونا داره؟ بخاطر اونا داشتی همچین چیزی رو مخفی میکردی درسته؟؟
+ا.... آره... تمومش... کن اههه..
_چرا؟
+بابام... باهاشون...شرط... بندی... کرد.. تا.. اگه.. اهههه... آلفاااههه....
دیگه نمیتونستم، نمیتونستم تحمل کنم اون درد خیلی بیشتر از ظرفیت من بود! الفام داشت با زجر منو میکشت، اون داشت جفت خودشو از بین میبرد...
قبل از بسته شدن چشمام تونستم تغییر چشماشو ببینم که به سمتم دویدووت و نظر یادتون نره چون بهم خیلی انرژی میدن❤️🙌🏻
YOU ARE READING
ALFA ✔️
Fanfiction༆𝐂O𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃༄ 《 _از جونم چی میخای جئون؟؟ من فقط یه بتای کوفتیم!! +پس چرا رایحه داری؟ 》 چیمیشه اگه تاوان اشتباه پدر رو پسر پس بده؟ کاپل : جیکوک _ نامجین _ تهگی ژانر : امگاورس _ طنز _ مافیا _ اسمات🔞 _ عاشقانه