عاقا خیلی وقت بود آپ نکرده بودم گفتم اینم بزارم رو پارت قبلی 😂💕
با بهوش اومدنش سریع از خونه رفت بیرون، دوست، نداشت تو این موقعیت جفتشو ببینه! اینکه نتونسته ازش محافظت کنه و گذاشته یه آلفای دیگ اونو مارک کنه!
عصبانیتش هر لحظه بیشتر میشد و میخاست گردن اون لیسای عوضیو پاره کنه..
به برادرش زنگ زد
+الو جانگکوک... چیزی پیدا کردی؟
_آره.. بیا پشت بار کریستال
+اوکی
قطع کرد و با سرعت سمت اونجا روند!
...........................................................
با نوازش موهاش چشماشو باز کرد و صورت هیونگش نمایان شد
*جونی.. هیونگ
#اهه نمیدونستم چقدر دیگه باید منتظر میموندم
چشماشو مالید و نشست... یه چیزی درست نبود... با یاد آوری اتفاقاتی که براشون افتاده بود سریع از تخت پرید و هیونگشو بغل کرد
*تهیونگ کجاست؟ تهیونگ ؟؟
#اروم باش جیم... تهیونگ همینجاست
از بغلش اومد بیرون و اشکاشو پاک کرد
*واقعا؟
#اره اتاق بغلیته![جیمین]
با شنیده این حرفش مثل فشنگ به طرف اتاق بغلی دویدم و درشو باز کردم و دونسنگمو بیهوش روی تخت دیدم که گردنش پانسمان شده بود
*تهیونگ...
بدون در نظر گرفتن کسایی که تو اتاق بودن به طرفش دویدم و بغلش کردم
*ته ته.. چت شده... چه اتفاقی برات افتاده؟
_مارک شده جیمین!
سرمو به طرف کسی که این حرفو زده بود برگردوندم و تونستم جین هیونگو ببینم
*چ... چی؟
_لیسا... مارکش کرده!
*نه.. نباید این اتفاق بیافته... جانگکوک ته ته منو نجات میده.. اون عاشق جفتشه... اینجوری اون زجر میکشه.. نمیذارم.. نمیذ ....
با فرو رفتن تو آغوش گرمی صدام تبدیل به هق هق شد و لباس جین هیونگو چنگ زدم
_اون یه تا کله پوک رفتن گیرش بیارن.. مطمعنن تا چن ساعت دیگه کار تمومه.. همم!! دیگه گریه نکن!
*هیونگ... تهیونگ نمیتونه تحمل کنه.. اون...
_بس کن جیمین.. باید استراحت کنی برو تو اتاقت.. من اینجا هستم.. باشه؟
از بغلش اومدم بیرون و دوباره دست تهیونگ رو تو دستام گرفتم و روشو بوسیدم
*نه هیونگ من ته ته رو تنها نمیذارم
_جیم!
*نمیتونم وقتی اون تو این وضعیته برم استراحت کنم
با لحن محکمی گفتم که جین هیونگ سری تکون داد و از اتاق رفت بیرون و احتمالا رفت پیش جفتش..
[جانگکوک]
تونسته بودیم یکی از افرادشونو گیر بیاریم و بعد کلی کتک زدنش فهمیدیم کجا رفتن..
با رسیدن به اون خرابه که الان دورتادورش پر از آلفا ها و بتا های مسلح بود ماشینو پارک کردم و پیاده شدم که بقیم همراه من پیاده شدن.. مام حدود 25 نفر بودیم و البته همه افرادمون از بهترین مبارزای شهر بودن!
بی سر و صدا نزدیک شدیم که متاسفانه یکی از آلفاهای اونجا بوی مارو حس کرد و با تیر اندازی همه رو خبر کرد... لیسا در حالی که فحش میداد اومد بیرون و با نیشخندی شروع به تیراندازی کرد... یونگ جائه هم بعد اون اومد بیرون و بهش پیوست!
افرادش داشتن کمکم کم میشد و اونا میخاستم عقب نشینی کنن که یونگی با تمام حرصش دنبال لیسا دوید و تونست به پاش تیر بزنه و بندازش روی زمین..
بقیه رفته بودن و حالا فقط لیسا با یه پوزخند مسخره بین ما سه تا روی زمین افتاده بود!
یونگی تامل نکرد با یه شلیک به سرش کارشو تموم کرد!
با بیجون افتادن لیسا روی زمین گوشیمو در آوردم و به جین زنگ زدم
+جین... جیمین و تهیونگ الان چیکار میکنن؟
# ته حدود دوساعت پیش بهوش اومد.. تازه گریش بند اومده.. الان جیمین بزور داره بهش غذا میده!
+یعنی دردی حس نکرد؟
#خب.. گردنش یکم درد میکنه که اونم دکتر گفت عادیه چطور مگه؟
+لیسا مرد!
#چییی؟؟ ولی...
+اون نبوده!
اینو گفتم و قطع کردم و رو کردم به یونگی که با چشمای آتیشی داشت به جسم لیسا نگاه میکرد
+یونگی.... لیسا نبوده!
سرشو با شوک بالا آورد و جیهوپ با تعجب گفت
*چیی؟؟
_لعنتیییی...حدسیات شمارا شنیدارم 😏
از همینجا از بلینکا عذر میخام😂💔
YOU ARE READING
ALFA ✔️
Fanfiction༆𝐂O𝐌𝐏𝐋𝐄𝐓𝐄𝐃༄ 《 _از جونم چی میخای جئون؟؟ من فقط یه بتای کوفتیم!! +پس چرا رایحه داری؟ 》 چیمیشه اگه تاوان اشتباه پدر رو پسر پس بده؟ کاپل : جیکوک _ نامجین _ تهگی ژانر : امگاورس _ طنز _ مافیا _ اسمات🔞 _ عاشقانه