PART 29

2K 272 24
                                    

برای صدمین بار تو اون دوساعت دویدم به سمت دستشویی و فقط عق زدم... چون لعنتی هیچ چیز کوفتی نخورده بودم و دلیل این حالمو نمیفهمیدم!
جانگکوک دوباره اومد و پشتمو نوازش کرد و با آزاد کردن فرومون هاش تقریبا ارومم کرد
+پاشو بریم دکتر موچی...
_من.. خوبم کوک... عادیه!
+اوف... من نمیدونم چرا داری لجبازی میکنی!
_لجبازی نمیکنم ف....
+فقط اینا عادیه.. مگه نه؟
ادامو در آورد اینا رو گفت که چشامو تو حدقه چرخوندم و بلند شدم که اونم پشت بندم بلند شد و با هم از دستشویی خارج شدیم
+بیا بخاب رو تخت متساژن بدم حداقل عزیزم!
کل حال بدمو فراموش کردم و به طرف تخت دویدم و با ذوق پریدم روش که همون لحظه ازین پرش عین چی پشیمون شدم
_عاااییی...
+اخه من به چی بگم؟؟ کمرت درد میکنه بعد اینجوری میپری رو تخت؟؟
کوک سرزنش وار گفت و مجبورم کرد روی تخت دراز بکشم و خودشم روغن مخصوصو از کمد برداشت و کنارم نشست

[تهیونگ]
با رفتن هیونگ ها... تقریبا میشه گفت یونگی به رقم حمله کرد و جوری منو کشید تو بغلش که صدای استخونای بدنمو شنیدم
_یونگ.. ارومم
قه قهه ای از ته دلم کردم و دستامو دور کمرش حلقه کردم و سرمو تو گرنش فرو کردن و عطر خوشبوشو نفس کشیدم
+دلم برات تنگ شده بود
_منم...
+آماده ای؟
بدون اینکه جواب بدم با زدن بوسه ای رو گردنش موافقت خودمو اعلام کردم و لحظه ای بعد دندونای تیزشو رو گردنم حس کردم و بعدش درد لذت بخشی که تو کل بدنم پیچید...
با شل شدن بدنم یونگ کاملا منو نگه داشته بود و نمیذاشت بیافتم..
دندوناشو بیرون کشید و فرومون هاشو آزاد کرد که هر لحظه فقط حس دلتنگی منو بیشتر می‌کرد
_فکر.. میکردم که دیگه منو نمیخوای!
+دیگه هیچوقت همچین فکری نکن ته ته من!
اشکهایی که داشتن از چشام میمدن بیرون رو دوباره فرستادم داخل و لبخند خوشحالی زدم...
منو از خودش جدا کرد ولی بلافاصله بلندم کرد و دوباره صدای خنده منو در اورد
_یونگگ
+دوست دارم!
با قیافه شوکه ای نگاش کردم... شاید تا الان کلی با عملش بهم نشون داده بود ولی تا الان بهم اینو نگفته بود و همیشه من بودم که بهش میگفتم!
_من بیشتر!
بوسه ای رو لبم گذاشت و به طرف اتاقم رفت که تا الان کلا چند بار داخلش باهم خوابیده بودیم
منو روی تخت یه نفرم گذاشت و روم خیمه زد..
دوباره لباشو رو لبام کوبید با این تفاوت که این بوسه خشن تر بود!
دستمو به سمت دکمه های لباسش بردم و  در طی بوسه نفس گیر و هاتمون بازشون کردم
لباشو برداشت و به طرف ما کم رفت و روشو مکید که نتونستم نالمو کنترل کنم!
_اههه... الفاا
با دستش با شلوارم ور رفت و همراه باکسترم  در آرود و بعدش دستشو دوطرف دستشو روی تیشرتم گذاشت و کشیدش بالا و از تنم در اورد...
تقریبا کل بدنمو کبود کرده بود و به ناله های پرارنیاز من اهمیت چندانی نمی‌داد و کار خودشو میکرد
با مکش قسمت داخلی رونم جیغی کشیدم و گریم شدید تر شد
_یونگگ... خواهش.. میکنم
شلوار خودشم در آورد و پیرهنش از تنش در آورد..
از لوبی که برای آماده کردنم استفاده کرده بود به عضوش زد وخودشو جلوی وردیم تنظیم کرد و با یه حرکت داخلم کوبید...
درد بی اندازه ای بهم وارد شد که پشت جفتمو چنگ زدم و ناله ای کردم و اشکامو بیرون ریختم
کمی وایساد تا بهش عادت کنم و اشکامو بوسید...
_حر... حرکت.... کن... اهه
شروع کرد و بعد چند بار ضربه زدن بلافاصله تونست پروستاتمو پیدا کرد وشدت ضربه هاشو محکمتر شد
+حیف... که... یه... بتای نر... نمیتونه... باردار شه.... وگرنه یه.... توله.....همینجا... میکاشتم !
شکممو نوازش کرد ودوباره ضربه زد..
با ناله ای تو دستش خالی شدمو اونم داخل من!
ازم بیرون کشید و کنارم خابید و منم کشید تو بغلش...
+عاشقتم
_من بیشتر

{3ماه بعد}
[جیمین]
جانگکوک رفته بود داروخونه تا داروهایی که دکتر قبلا بهم گفته بود بخرم رو تهیه کنه.. البته که هنوزم نگران بود منو تنها بزاره....
تو این مدت شکمم یه کوچولو اومده بود جلو... حدود 5 ماهه دیگه بدنیا میاد... میگن خیلی درد داره!
ترسی ازین قضیه یهویی وارد بدنم شد و لرزی کردم
تقریبا داشت حالم دوباره بد میشد که با فحشی به بارداری به طرف دستشویی دویدم... با هر قدمی که به طرف دستشویی بر می‌داشتم حالم بدتر میشد و همین الان میخاستم کل دل و رودمو بالا بیارم...
از حدود یه ماه قبل این حالت تهوع کلا از بین رفته بود...چرا بازم همچین میشه؟
به محض ورودم عق زدم و بخاطر دردی که شکمم بهم وارد می‌کرد چشامو بستم..
با سوزش گلوم چشامو باز کردم و به اینه نگاه کردم که رنگ صورتم کاملا پریده بود...
با نگاه به پایین تقریبا از ترس سکته کردم... خون؟ ؟




ووت و کامنت یادتان نرود فرزندانم 🗿

ALFA ✔️Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon