PART 12

2.6K 393 9
                                    

_واقعا فکر کرده میتونه در مقابل من دوم بیاره و حتی با جفتم منو تهدید کنه؟ قسم میخورم حتی اگه یه تار مو از سر جیمین کم شه از روی زمین محوش میکنم انگار که اصلا وجود نداشته!
_جیهوپ بلند شو باید بری
به هوسوکی که روی مبل لش کرده بود و داشت به تهدیدهای من گوش میداد گفتم
+کجا؟
_باید بری خونه بابام یه سری اطلاعات میخام ازش
+خب خودت برو
_نمتونم جیمینو تنها بزارم، خطرناکه
+اوف.. خیلی خب چه اطلاعاتی؟
_برو هر چیزی در مورد وانگ ها بود ازش بگیر چون اون بیشتر از من با اونا سر و کله زده
+باش من رفتم
اینو گفت تو کسری از ثانیه در بهم کوبیده شد، هزار بار بهش گفتم عین آدم راه بره... راه نمیره که عین اسب میدوه!
به طرف اتاق خاب رفتم که جیمین هنوز بیهوش خوابیده بود، اینکه چطور اینهمه سختی کشیده و حتی نتونسته خود واقعیش باشه دلمو خون میکنه ولی اون باید به آلفاش میگفت، من حق داشتم عصبانی شم!
روی بالشتش خابیدم و کشیدم تو بغلم و سرمو تو گردنش فرو کردم، رایحش به تنهایی میتونست منو آروم کنه و عطر شیرینش تواین مدت کم همه آرامشم شده بود...
با زنگ موبایلم دست از نوازش کردن موهاش برداشتم و سرمو از تو گردنش بیرون آوردم
*جانگکوک!
+بله پدر
*همین الان بیا اینجا پسرم!
+نمیتونم پدر جیهوپ فرستادم لطفا اطلاعات بده بهش
*مشکل همینه
+چیشده؟
*اممم...چطور بگم.. جفتش
+جفتشو پیدا کرده؟؟
با تعجب و خوشحالی که تو صدام موج میزد ازش پرسیدم
*اره
+اما چجوری؟
*خاهرت..
وات؟؟؟ خاهرم جفت رفیق شیشمه؟؟؟ واقعا نمیتونم باور کنم!!
+ولی پدر من نمیتونم بیام
*باشه جانگکوک اما خاهرت داره میگه بیای
+فردا یه سر میزنم ولی اطلاعات حتمن به جیهوپ بده بابا و به جه هیون بگو براش خوشحالم
*البته اگه رفیقت هنوز عقلش سرجاش باشه الان این دوتا یه لحظم از حلق هم در نمیان
+باشه پدر قطع میکنم
با کمی خنده بهش گفتم و با جواب گرفتن ازش تلفنو قطع کردم برای خاهرم خوشحال بودم چون حداقل جفتش یه آلفای بی اعصاب عین من نبود
................................................................................
چرا چشماشو باز نمیکنه؟
+جیمین... بلند شو
دیگه دارم میترسم، دستامو دوطرف بازوهای ظرفش حلقه کردم و و بلندش کردم و تکونش دادم که سرش بدون هیچ کنترلی به عقب پرت میشد..
تو بغلم گرفتمش، رایحش مثل همیشه نبود یجورایی کمرنگ و تلخ شده بود! نه نباید اتفاقی براش بیفته وگرنه من هیچوقت خودمو نمیبخشم...
اینکه صبح بلند شی و جفتتو کنار خودت بتو خاب ببینی اما بعدش بفهمی اون اصلا نخوابیده بلکه بیهوشه خیلی دردناکه!
«لعنت بهت جانگکوک، چطور فکر کردی که یه امگا اونم جفتت سلطه الفایی یه خون خالص رو تحمل کنه؟»
سریع شماره آقای نام رو گرفتم
+همین الان بیا اینجا!
بدون اینکه منتظر جدایش باشم قطع کردم و دوباره سرشو نوازش کردم
+جیمین تورو خدا چشاتو واکن، شاید باورش سخت باشه ولی من تو این مدت کم خیلی.. خیلی.. بهت وابسته شدم! خاهش میکنم ،ببخشید دیگه هیچوقت همچین کاری نمیکنم!
اولین قطره اشکم همراه با پایان یافتن جملم از چشمام سر خورد، همون اشکی که بعد از 8 سال دوباره خودشو نشون داده بود.....
با زنگ خوردن در سریع رفتمو بازش کردم و دکتر نامو دیدم که با یه پرستار همراهش اومده بود، با نگاه خیره اون دختر روی بدنم یادم افتاد که دیشب لباسمو در آوردم بودم الان با بالاتنه برهنه جلوشون وایسادم
کوچکترین اهمیت فاکی برام نداشت فقط میخام اون خوب شه!
*آقای جئون نگید که از قدرتتون استفاده کردین!
_اره
*نمیدونم چرا ولی انگار بدن ایشون بیش از حد به آلفا ها واکنش نشون میده و حال الانشونم بخاطر درد بوده که بیهوش شدن!
_یکاری کن نام، میخام چشماشو باز کنه
*من الان بهشون دارو تزریق میکنم که بهشون کمک کنه، اینبار اتفاقی نیافتاده ولی لطفا رعایت کنید
با تکون دادن سرم حرفشو تایید کردم که ادامه داد
*احتمالا خودتونم میدونین که استفاده از سلطتون روی افراد خیلی دردناکه و این درد روی جفتتون چند برابره، سرم ایشون باید 2 ساعت دیگه تعویض بشه
پس اگه مشکلی نیست من خانوم کیم رو میزارم پیششون
_خیلی خب... کی بهوش میاد؟
*حدودا چند ساعت دیگ، خب با اجازه من برم آقای جئون
اینو گفت و رفت و منو با این بتای چشم چرون تنها گذاشت، با اخم به طرف کمد رفتم و یه تیشرت آدیداس تنم کردم و بدون توجه به اون هرزه به آشپزخونه رفتم تا برای جیمین غذایی اماده کنم، از دیروزه هیچی نخورده....
بعد 3 ساعت تدارک و چیدن میز میخاستم به طرف اتاقم برگردم که اون وارد شد
*آقای جئون جفتتون هنوز بهوش نیومدن
سرمو تکون دادم که جلومو گرفت و نزدیک تر اومد
ازین همه جرئتش پوزخندی رو لبم اومد که اشتباه تدبیرش کردم
*خب پس ما میتونیم کمی سرگرم بشیم..
دستی که داشتم به طرف شلوارم میرفت رو محکم گرفتم که صورتش جمع شد و ناله ای کرد
_هرزه ای مثل تو چطور جرئت میکن...
+دستتو از روی الفام بکش کنار بتا!


گایز واقعا بابت این مدت که آپ نکردم معذرت میخام... راستش میخاستم چنتا پارت پشت سرهم بزارم ولی... دوستم گفت... نچ😂
هرروز آپ میکنم قولللل
وووت و کامنت یادتان نرود 🙃

ALFA ✔️Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora