PART 13

2.6K 399 16
                                    

عاقا دلم طاقت نیاورد بعد این همه مدت بیام یه پارت بزارم برم 🥺😂
اینم بفرمایین 🙃💜
.
.
.
با کمی سردرد چشامو باز کردم ولی هیچکش تو اتاق نبود و به دستم یه سرم وصل بود، میتونستم بوی جفتم رو احساس کنم...
نمیخام برم پیشش، ازش ناراحتم اون حق نداشت با من اینطوری رفتار کنه!
ولی لعنتی خیلی گرسنمه..
«جیمین میری آشپزخونه یچی کوفت میکنی بعد دوباره بی توجه به آلفات ازینجا میری»
سوزن سرمو از، دستم کشیدم بیرون و با کمی اخم از روی تخت اومدم پایین، حالا که دقت میکنم لباسام عوض شده بودن بهرحال برام مهم نیست! من فعلا باهاش آشتی نمیکنم!
داشتم از پله ها پایین میومدم که صدای یه دختر که تقریبا داشت اغواگرانه حرف می‌زد منو به خودم آورد برای همین سرعت قدمامو تند کردم و وارد آشپزخونه شدم...
دست دختره تو دست جانگکوک بود و از صورتش میتونستم بفهمم که جانگکوک داره فشارش میده، بوی خاصی نداشت پش اون یه بتا بود
+دستتو از رو الفام بکش کنار بتا!
نمیدونم این جمله چجوری از دهنم اومد بیرون ولی گرگ درونم خیلی عصبانی بود...
با اخم داشتم اون دختره رو آب میکردم، بلاخره با گفتن من کارم تمومه از خونه ز بیرون یعنی فرار کرد..
بدون توجه به الفایی که داشت با پوزخند منو نگاه می‌کرد رفتم و یخچال رو باز کرد و میخاستم چیزی از توش پیدا کنم
_برات غذا درست کردم
برا من؟ واقعا داشته واسه من غذا درست میکرده؟؟ واایییی خیلی جنتلمنه !!
_معلومه که جنتلمنم !
سریع مغزمو بستم..
جیمین همه ابهتت به چوخ رفت، الان مثلا قهر کرده بودیا ... اوفف
جوابشو ندادم بجاش ظرف نوتلا رو بیرون آوردم و روی صندلی نشستم اصلانم به اون الفایی که داشت منو نگاه می‌کرد و به طرز سکسی وایساده بود توجه نکردم
_جیمین غذاتو بخور!
+.....
_جیمینی.... ناراحتی؟
+....
_نکنه انتظار داری ازت معذرت بخام؟ من هیچوقت همچین کاری نمیکنم عزیزم! چون خودت مجبورم کردی
بهش نگاه کردم که حالا اخمی رو صورتش داشت و جدی منو نگاه می‌کرد، یه لحظه گرخیدم ولی منم اخم کردم
+من جفتتم جانگکوک! دشمنت نیستم!
_دقیقا حرف منم همینه جیمین، من جفتتم توباید همه چیو بهم میگفتی!
دیگه واقعا لال شدم، اون حق داشت..
« ولی بازم نباید اونکارو میکرد»
دوباره میخاستم قاشقمو تو ظرف نوتلا فرو کنم
_غذا!
به حدی جدی گفت که جرئت مخالفت نداشتم، عین یه امگا خوب تموم غذاهایی که برام درست کرده بود خوردم، واقعا خیلی خوشمزه بود اینکه تظاهر کنی مزش عادیه خیلی زجر آوره! چون لامصب من باهاش قهر بودم!
+آماده شو بریم
_کجا؟
+خونه مامان بابام!
_نمیشه من نیام؟
+نه!
مرتیکه بی‌شعور ،خب استرس دارم، این اولین باره که میخام خانوادشو ببینم! اگه ازم خوششون نیاد چی؟اگه به جانگکوک بگن ردم کنه چی؟
+اولن که مطمعنم خوششون میاد دومن بهم فحش نده! واینکه عقل کل من مارکت کردم دیگه حتی اگه بخامم نمیتونم ردت کنم!
راس میگه ها... وایسا!!
«جیمین خاک تو سرت دوباره گذاشتی فک تو بخونه»
_از مغزم بیا بیرون!
+من تو مغزت نیستم تو داری اینا رو بلند بلند تو کلم میگی!
بازم راس میگه... چرا من الان عین منگلا شدمم؟
+چون هستی !
دوباره مغزمو بستم ،باید خیلی مواظب باشم وگرنه آبروم میره البته اگه آبرویی برام باقی مونده باشه...
مادر و پدرش، اون آدمای بدجنسی که تو ذهنم ساخته بودن نبودن! برعکس خیلیم خوش‌اخلاق و مهربون بودن، با معرفی اینکه من جفت پسرشونم کلی از زیبایی و ظرافت تعریف کردم ولی انگار آقای جانگ جغت خاهر کوچیکتر جانگکوکه! اون دختر خیلی شیرینه و ازون جایی که امگاس باهاش احساس راحتی میکنم! فک کنم ازین به بعد زیاد همو ببینیم..
با زنگ خوردن تلفنم و دیدن اسم دونسنگ کیوت که روش افتاده بود معذرت خواهی کردم و از اون جمع نسبتا صمیمی خارج شدم
+الو ته ته
_سلام هیونگ
+سلام عزیزم چطوری؟
_هیچی دارم درسامو میخونم گفتم ازت خبر بگیرم چون امروز نیومدی خونه!
میتونم لحن دلخورشو با اینکه سعی در پنهانش داشتو تشخیص بدم
+دونسنگ جونم ببخشید... کار داشتم نتونستم بیام... الانم اومدم مامان بابای جانگکوکو ببینم
نمیتونستم بهش بگم که نصف روزو بیهوش بودم که!!
_خب... آخه.. جفتت..
+حرفتو بگو تهیونگ!
_خب جانگکوک دیشب اومد اینجا و خیلیم عصبانی بود و کلی سوال پرسید و منم همه چیو بهت گفتم، منم نگرانت شدم بهت زنگ زدم ولی تو برنداشتی!
یعنی الان جانگکوک همه چیو میدونه؟ پس برای همین وقتی بیدار شدم پاپیچم نشد.. وگرنه اونی که من میشناسم تا چیزیو نفهمه دست برنمیداره!
_امم.. هیونگ
+ب.. بله اینجام
_کاری نداری من برم یکم درس بخونم
+نه عزیزم برو به کارت برس
_خوشبگذره
اینو گفت و قطع کرد ولی من هنوزم داشتم به تلفن نگاه میکردم ...
یعنی دیگه منو نمیخاد؟ اون که دنبال دردسر نیست! پس حتمن میخاد ولم کنه!
بغضی ازین فکر ته گلوم نشست، با صدای گوشیم... بغضمو به سختی قورت دادمو پیانو باز کردم
ناشناس:بزودی همو می‌بینیم امگای من!

ALFA ✔️Where stories live. Discover now