PART 14

2.3K 364 11
                                    

وانگ ها داشتن چه گوهی میخوردن؟ اونا رسما داشتن اعلام جنگ میکردن ‌!
+جیهوپ.... واقعا اونا چطور جرئت میکنن!
_جانگکوک خودتم خوب میدونی اونا فقط دنبال فرصت بودن تا شرکت و بخصوص تورو پایین بکشن و الانم یه انگیزه دیگ دارن خدارو شکر!
+اهههه.... نابودشون میکنم!
عصبی غریدم که با بوی شیرین و آشنایی آروم گرفتم و به طرف پله ها برگشتم که جیمین داشت پایین میومد، اون قیافه خوابالوش که هنوز لود نشده بود و خمیازه کنان که یکی از چشماش بسته بود یکی از بهترین صحنه هاییه میتونستم ببینم...
_جیمینی مارو نگااا... خابالووو
*من خوابالو نیستم
و بلافاصله خمیازه کشید و نزدیک بود سرشو بکوبه به دیوار که سریع سمتش رفتم و دستمو گذاشتم روبروی سرش تا مخش نپوکه!
کشیدم سمت دسشویی و یه مشت آب سرد پاشیدم رو صورتش که چشاش اندازه گردو شد و رفت توشک، با حوله صورتشو پاک کردمو کشدیدمش تو آشپزخونه تا صبحونشو بدم..
در تمام مدتی که داشتم به جیمینی که مثلا قهر کرده بود و اخم کیوتی رو صورتش بود و بدون حرف دشات از دستم غذا می‌خورد، جیهوپ با چشمای از حدقه در اومده داشت مارو می‌پایید!
_جانگکوک.... تو واقعا خودتی؟
با قیافه خیلی خری بهش نگاه کردم
_نه انگار خودتی!
لبخند گشادی زد و اومد رو صندلی کنار من نشست و دهنشو شیش متر باز کرد
+چیه؟
_به منم بده مثلا رفیقتم!
هلش دادم که دومتر، رفت اونور
+برو به خاهرم بگو!
_ای بدجنس، اصن من میرم پیش جفت خوشگل مشگلم...
+بسلامت!
با ایشی از خونه رفت بیرون، مثل همیشه.. مثل اسب!!
داشتم یه لقمه دیگه به سمت دهنش می‌بردم که مچمو گرفت
*سیر شدم
با لحن مثلا سردی گفت که بیشتر خندم گرفت تا اخم!
جیمین جان منکه میدونم رایحت داره داد میزنه الان خیلی ذوق زده ای! فقط نمیخام به روم بیارم:)
لبخندی زدم
+آماده شو بریم خونتون، وسایلاتو جمع کنی!
*اونوقت چرا؟
+چون ازین به بعد همینجا میمونی!
*نمیخام
+ازت نپرسیدم میخای یا نمیخای
*آلفای عوضی از خود راضی!
آروم گفت ولی من شنیدم که پوزخندی زدم و بهش نگاه کردم
+چیزی گفتی؟
*ن.. نه!
+هممم... ولی من یچیزایی شنیدم
با لحن مرموزی گفتم و صورتمو بردم تو یه وجبی صورتش که ابدهنشو قورت داد
*منکه... چیزی نگفتم
به لباش نگاه کردم و صورتمو جلوتر بردم و لبامو رو لباش گذاشتم، اولش بخاطر شوکه شدنش حرکتی نکرد ولی بعد شروع کرد به حرکت دادن لباش و دستاشو دور گردنم حلقه کرد، میدونم هرچقدرم ازم عصبانی باشی هیچوقت منو پس نمیزنی جیمینی!
بوسه رو به اتمام رسوندم که سریع گفت
*فک نکن بخشیدمت...
+آره معلومه
اینو گفتم به بینیم اشاره کردم که قرمز شد و با حرص رفت تو اتاق، خندیدم و ظرفا و جمع کردم
..........................................................
وقتی تهیونگ فهمید که دیگه با داداشش نمیتونه باهم زندگی کنه ناراحت شد، بوضوح مشخص بود ولی ازینکه اون قراره با جفتش بمونه خوشحالم بود...
جیمین از موقعی که اومده بود داشت به تهیونگ میگفت که تنها نیس و همیشه بهش سر میزنه و بلاخره رضایت داد بره و وسایلش جمع کنه!
تو سالن با تهیونگ نشسته بودم و جیمین هم تو اتاقش بود، نذاشت کمکش کنیم!
با زنگ خوردن تلفنم حرفمو با تهیونگ قطع کردم و به شماره نگاهی انداختم، اگه بگم تعجب نکردم دروغ گفتم!
+الو..
*سلام جئون!
+چیشده به من زنگ زدی؟
*خب شاید پیشنهادی دارم که مطمعنن خوشت میاد!
+فک نکنم
*باید ببینمت!
+الان نمیشه
*آدرس بده خودم میام!
+اونوقت چرا باید به تو اعتماد کنم؟
*اوه... جئون! همونطور که گفتم نمیتونی پیشنهادم رد کنی!
+آدرسو میفرستم...ولی بهتره ارزششو داشته باشه!




اولن که باید بگم پشمامممم😂
انتظار نداشتم استقبال شه ازین فیک.. خب این فیک دومین فیکیه که نوشتم😂💔
ولی دیگ تا چنتا پارت برای تشکر و جبران میذارم براتون 🙃
ووت و نظر یادتون نره عای لاب یو❤️🥲

ALFA ✔️Where stories live. Discover now