⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 35 ⊰

1.7K 324 69
                                    


چپتر سی و پنجم:

سو یی هیچ وقت نمی‌تواند این روز را فراموش کند، همانطور که هیچ وقت نمی‌تواند آن لحظه‌ای که مجبور شد ملکه جین لیائو بشود را هم فراموش کند.

آرام در راهی که لایهء تازه بافته شده فرش قرمز آن را پوشانده بود راه می‌رفت، قلبش با هر قدم که برمی‌داشت می‌لرزید. شاید راهی که داشت در آن قدم برمی‌داشت در چشمان همه راهی به سوی تحقیر و تسلیم و پشت کردن به اصل و ریشه‌اش بود؛ یا شاید آنها آن راه را مسیری افتخارآمیز به سوی جایگاهی بالاتر از هرکسی بجز یک‌نفر می‌دیدند. اما هرچه که آنان می‌دیدند، سو یی می‌دانست که نمی‌تواند از راهی که در آن قدم گذاشت قدم پس بکشد.

پس از اتمام مراسم طولانی و خسته کننده، وان‌یان شو و سو یی به سالن بزرگ جشن که در آن ضیافت باشکوهی برپا بود رفتند تا تبریکات و آرزوی خوشبختی از سوی جمعیت که آنجا حضور داشتند دریافت کنند. از بالای شاه نشین، با بی‌علاقگی‌ به درباریان جین لیائو نگاه می‌کرد که در پایین جایگاه جمع شده بودند. از نظرش همه آن درباریانی که احساسات واقعی خود را زیر لبخند مخفی کرده بودند افرادی بی‌ارزش می‌نمودند. می‌دانست که از آنان متنفر است؛ متنفر بود چون با آنکه کاملا واضح با ملکه شدن سو یی مخالف بودند، هیچ کدام جرئت نکردند مقابل وان‌یان شو بایستند وجرئت نداشتند تا حرفشان را به زبان بیاورند.

شاید اگر مقاومت کرده بودند وان‌یان شو مجبور می‌شد احتیاط بیشتری به خرج دهد و او هم فرصتی برای فرار از سرنوشتش پیدا می‌کرد.

زمانی که تبریکات رسمی تمام شدند و درباریان نشستند، برخلاف تصور سو یی که انتظار داشت سکوت ناخوشایندی مجلس جشن را بگیرد، هیجان و خوشحالی بی‌نظیری در فضا جریان داشت. سو یی به این نتیجه رسید که مردم جین لیائو توانایی خوبی در بازیگری دارند. زیرا کاملا واضح بود که همه آنها می‌خواهند هر چه زودتر آنجا را ترک کنند و این مایه آبروریزی را تمام کنند‌. سو یی دوباره به خاطر ترسو بودنشان پیش خود تحقیرشان کرد، مهم نیست چه شود، او به هیچ وجه نمی‌توانست باور کند که آنها قبول کرده‌اند ملکه‌شان دشمنی از کشوری که شکست داده‌اند باشد و از این پس نزدیک‌ترین شخص به امپراتورشان باشد.

«سو سو، من می‌دونم تو عادت به صحبت با درباریا نداری، می‌تونی تا من میرم پیششون حرف بزنم همینجا بمونی و از خوراکی‌ها لذت ببری. در حالت عادی باید ازشون دور باشم و سرد برخورد کنم؛ شاید فقط تو همچین موقع‌هایی بتونم یکم باهاشون عادی معاشرت کنم.» پس از این حرف، وان‌یان شو سو یی را کشید و به یک گوشه برد و بر روی صندلی بزرگی نشاند.

در آن لحظه زی نانگ و دیگر خدمتکاران شخصی‌اش با کمک کردن در سالن سرشان شلوغ بود برای همین وان‌یان شو پس از چند توضیح دیگر یک خدمتکار قصر را صدا کرد و به او گفت تا خوب مراقب سو یی باشد. سپس دوباره سو یی را خطاب قرار داد و گفت: «اگر کسی برای آرزوی خوشبختی کردن و نوشیدن اومد سمتت، لطفا احترام و عزتم رو نگه دار و به بهترین شکلی که می‌تونی باهاشون برخورد کن.» پس از زدن این حرف، با لبخندی که کل صورتش را روشن کرده بود رفت.

War Prisoner / Persian TranslationWhere stories live. Discover now