⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 24 ⊰

1.4K 310 55
                                    

                      چپتر بیست‌وچهارم

معنای «غم بی‌نهایت به شادی تبدیل می‌شود¹»، معنای «صداقت و بی‌ریایی در طلا و صخره هم نفوذ می‌کند»، معنای «سختکوشی جواب انسان مصمم را می‌دهد»، وان یان شو معنی این اصطلاحات را در یک صدم ثانیه فهمید. داشت از شدت خوشحالی می‌ترکید و به شکل غریزی حس می‌کرد که باید لبخند بزرگی بزند و دو قطره اشک بریزد تا نشان دهد چقدر احساساتی شده است. اما تنها کاری که کرد این بود که با چشمانی خالی به سو یی خیره شود؛ او هیچ کاری نکرد، چون قادر به انجام کاری نبود.

پس از یک سکوت طولانی که کم‌کم داشت باعث می‌شد سو یی نگران شود که مرد روبه‌رویش ناگهان دچار زوال عقل شده باشد، وان یان شو بالاخره بازوهایش که کمی می‌لرزیدند را باز کرد، و سو یی را در آغوش کشید. قدرت زیادی که وان یان شو هنگام بغل کردنش به خرج داد نزدیک بود سو یی را خفه کند. سو یی هشیار شد اما درست زمانی که می‌خواست مردی را که انگار با چسب ابدی به او چسبیده بود را هل دهد، صدای وان یان شو را شنید که کنار گوشش با دقت کلماتش را زمزمه می‌کرد: «سو سو، اگر من سلطنتی بتونم تو رو داشته باشم،دیگه هیچ چیزی توی زندگیم نمی‌خوام.»
_____________________________________
[1- چندتا ضرب‌المثل چینی.]

سو یی شوکه شده و در جایش بی‌حرکت شد. به دلایلی، این حرف در این زمان، حتی یک ذره هم احساس حقارت معمول سو یی را تحریک نکرد. در عوض تنها می‌توانست صداقت خالصانه را در تک‌تک کلماتش حس کند. از درون آهی کشید و فکر کرد: حتی با اینکه این مرد بزرگترین دشمنیه که تو زندگیم دارم، یه دوست صمیمی ابدیم هست.
از قرار معلوم هیچی تو این دنیا نمی‌تونه از قدرت کلمات فرار کنه. «سرنوشت از آدم‌ها بازیچه می‌سازه».

چند لحظه بعد، زمانی که به قصر رسیدند عهده‌ای از سرپرستان قصر را دیدند که در جلوی دروازه جمع شده‌اند. در فاصله کوتاهی از وان یان شو ایستادند و زانو زدند. فردی که در جلوی گروه بود با وحشت گفت: «به اعلی‌حضرت گزارش می‌دم، ما شنیده بودیم که والاحضرت قراره فردا برسن، برای همین موفق نشدیم تا قصر رو کامل برای ورودتون آماده کنیم. جرم ما شایسته ده هزار بار مرگه، خواهش می‌کنیم ما رو مجازات کنید اعلی‌حضرت.»

وان یان شو با مهربانی لبخند زد و گفت: «لطفا بلند شید، من خیلی بی‌صبر بودم و زودتر از موعد رسیدم. محافظت از قصر با این خدمه کم باید خیلی سخت و طاقت‌فرسا بوده باشه، نیازی به گزارش دادن نیست. خیلی خوب از این شهر محافظت کردید، من با لباس مبدل وارد شهر شدم و دیدم که شهر تو روز عادی هم شلوغه و مردم دنبال کاراشونن. اینجا تحت تاثیر شعله‌های جنگ قرار نگرفته؛ این حتما به خاطر حسن مدیریت شماست. برای همین به خوبی پاداش می‌گیرید.»

بعد از شنیدن این حرف گروه سرپرستان بالاخره نفس راحتی کشیدند و در هنگام ورود به قصر، به عنوان ملازم دور وان یان شو ایستادند. کم‌کم داشت دیر وقت می‌شد. پس از صرف غذا هر کدام اتفاقی یک ساختمان از مجموعه ساختمان‌های قصر را انتخاب کردند تا در آن شب در آن بمانند و منتظر رسیدن صیغه‌ها و مقامات مهم کشوری باشند تا فردا با هم تصمیمات مهم مربوط به این جابه‌جایی را اتخاذ کنند‌.

War Prisoner / Persian TranslationTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon