⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 64 ⊰

805 182 38
                                    

زمان زیادی گذشت و همه همچنان به سو یی خیره بودند، آنقدر که حس می‌کرد می‌خواهند با چشمانشان او را ببلعند. همان‌طور که بیشتر و بیشتر معذب می‌شد آن مرد باوقار دهان باز کرد و گفت: «پس ممنون بابت زحمتت، لطفا راه رو نشون بده.» سو یی سریع وارد ساختمان شد، به سمت اتاقی رفت که تمام لباس و پارچه‌های شسته‌شده در آن جمع شده بودند و شاهزاده هم بی‌صدا پشت سرش او را دنبال می‌کرد.

پس از آن که سو یی از شاهزاده خواست تا خصوصیات بارز لباسی که دنبالش بود را شرح دهد، بلافاصله یادش آمد وقتی صبح داشت لباس‌ها را مرتب می‌کرد، مشخصات همچین لباسی که با توصیفات شاهزاده مطابقت داشت را یادداشت کرده بود. با آن‌که کمی قدیمی بود، اما بسیار باجزئیات و دقیق دوخته شده بود. در آن زمان، سو یی با خود فکر کرد عجیب است که خواجه‌ها و خدمتکاران قصر همچین لباسی داشته باشند و حالا معلوم شد که صاحب آن لباس واقعا یک شخص معمولی نبود. پس از آن که سو یی در حافظه‌اش جست‌وجو کرد، کوهی از لباس‌ها را زیر و رو کرد و بالاخره لباسی که دنبالش بود را پیدا کرد.  آن را به سمت مرد گرفت و گفت: «همین لباسه؟»

شاهزاده لباس را از دست سو یی گرفت و آن را محترمانه در دستانش نگه داشت. سپس، آن حالت آرام و بی‌تفاوت روی صورتش کمی کم‌تر شده و حالا می‌شد خوشحالی کوچکی را در صورتش دید. او سر تکان داد و گفت: «درسته، همینه.» او سرش را بلند کرد و رو به سو یی ادامه داد: «خیلی ممنونم، این تنها چیزیه که از مادر عزیزم که حالا متاسفانه مرده برام مونده. این لباس خیلی برای من مهمه، اگر به خاطر کمک تو نبود، تمام عمرم به خاطر از دست دادنش حسرت می‌خوردم.»

سو یی لبخند کمرنگی زد و گفت: «بهش فکر نکنید، کاری برام نداشت.» با این حرف، از اتاق بیرون رفت. شاهزاده هم بیشتر از آن چیزی نگفت. با لباسش که حالا در دستش بود، فورا به عمارت خودش بازگشت. خدمتکاران شایعه‌پراکن و پیرز‌ن‌های خدمتکار بخش رخت‌شویی بالاخره هوش و حواسشان برگشت، همه به سمت سو یی هجوم بردند و از هر طرف با گوشه کنایه‌هایشان به او حمله کردند: «هه، رفتی پاچه‌خواریشو کردی چون فکر می‌کنه یه شاهزاده مهم محسوب می‌شه؟ فکر کردی می‌تونی ازش برای برگردوندن خودت بعه جای قبلیت و جلب علاقه‌ی اعلی‌حضرت استفاده کنی؟ آره بشین تا بیاد! بذار راستشو بهت بگم، ما بعش لطف می‌کنیم که بهش می‌گیم «عالیجناب». نفرتی که امپراتور نسبت به اون دارن از نفرتی که به تو دارن بیشتر نباشه کمترم نیست. همه توی قصر ،از بالا تا پایین می‌دونن که این شاهزاده یه خار تو چشم اعلی‌حضرت و مایه‌ی هلاکتشه. اگر بازم برای خودشیرین کردن براش به‌ خودت زحمت بدی، یادت باشه که امپراتور هنوز اون پای سالمت رو نشکسته!»

سو یی با خود فکر کرد: انگار جنگ و رقابت سر تاج‌وتخت باعث شده یه داستان غم‌انگیز دیگه تو قصر به‌وجود بیاد. ولی، وان‌یان شو همچین آدم بدجنسی به‌نظر نمی‌آد. اما بازم، با اینکه اون حتی بعد از خطای سو یی بازم نسبت بهش بخشنده بود، ولی این موضوع به این معنا نیست که قراره همون ملایمت رو نسبت برادرش که طمع تاج‌وتخت داشت هم نشون بده.

War Prisoner / Persian TranslationOnde histórias criam vida. Descubra agora