⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 17 ⊰

1.7K 347 109
                                    

                          چپتر هفدهم

سو یی دوباره به وان یان شو نگاه کرد، پس از مدتی ذهنش را مرتب کرد و کلماتش را چید. با صدای آرامی گفت:«اما... حتی با همه اینا... اما تو قلبم، من هنوزم خیلی... از صمیم قلب تحسینت می‌کنم.» بروز دادن این افکارش برایش چیزی فراتر از سخت بود؛ او در بیان کلمات افتضاح بود و نمی‌توانست بدون مکث کردن حرف هایش را بزند. ابروهای وان یان شو بالا رفتند، نگاهی به سو یی انداخت اما سو یی جرئت نکرد تا به چشمانش نگاه کند، ترسید که وان یان شو دستش بندازد.

سو یی آرام چشم‌هایش را بست، نفس عمیقی کشید و ادامه داد:«از وقتی که به سلطنت رسیدی کشورت به خوبی مدیریت شده. بر خلاف میلت به انتقام، موقعی که تصمیم گرفتی برای تثبیت و یک‌پارچه کردن قدرتت سربازات رو برای جنگ به مرز نفرستی قضاوت و داوری خوبت نسبت به موقعیت رو نشون دادی. بیشتر مردم توانایی نگه داشتن خودشون تو اینجور مواقع رو ندارن. برای جمع آوری اطلاعات راجع به وضعیت سربازای من تنهایی به اردوگاهم نفوذ کردی. هیچ کس انتظارش رو نداشت که همچین خطری رو به جون بخری. درسته که تو دشمن من بودی اما این باعث نمی‌شد که شجاعث و درایتت رو تحسین نکنم. الان که اسیر شدم و اومدم به جین لیائو می‌بینم با اینکه این سرزمین خیلی سرده، دستگاه حکومتیش کاملا مرتب و بانظمه و می‌تونه با کشورهای شلوغ و پر رونق مقایسه شه. فقط یه پسر بهشت¹ می‌تونه از پس همچین کارایی بر بیاد. البته من با نوع رفتارت با افراد محکوم به اعدام موافق نیستم اما متوجهم که سعی داری با این کار به مردمت بگی که هیچ وقت امیدشون رو از دست ندن و مثل سگی که صاحبش رو گم کرده ناامید نشن؛ در غیر این صورت مردم جین لیائو نمی‌تونستن به این سرعت از پس عواقب شکست سنگین ارتششون تو جنگ بر بیان و مثل یه ققنوس از خاکستر بدبختی بلند شن و تبدیل به یه کشور قدرتمند بشن. ازت خیلی ممنونم که نذاشتی سربازاتون مردم عادی کشور شکست خورده‌م رو اذیت کنن، می‌دونم که برای این کارت دلایلی داشتی که به نفع خودت بوده اما این تصمیمت همچنین دید وسیعت به موضوعات رو نشون می‌ده. سو یی واقعا بهت احترام می‌ذاره اما همچنین ازت می‌ترسم. نمی‌دونم برای یه شخصی مثل تو چقدر طول می‌کشه تا احساس رضایت کنی. پیش خودم فکر می‌کنم ‹هعی اگه چی کبیر هم یه پادشاه مثل تو داشت شاید سرنوشتش چیزی نبود که الان هست.› وان یان شو تک تک کلماتی که الان به زبون آوردم رو از ته قلبم گفتم. می‌فهمی؟ حتی اگرم تسلیم نشم بازم کارت لنگ نمی‌مونه چون به توانایی‌های من احتیاج نداری. به خاطر اینکه نتونستی من رو تسلیم کنی ناراحت نباش. تو خیلی وقته که با عصبانیتت در مقابل من پیروز شدی، هر چی نباشه مگه من زندانی تو نیستم؟ اگه بهم لطف کنی و بذاری بدنم هم به سرنوشت کشورم برسه وقتی به دنیای زیرین رفتم سپاسگزاری ابدی من رو خواهی داشت.»
[1- پسر بهشت عنوانیه که تو آسیای شرقی به پادشاهان می‌دن. منظورشون این نیست که اونها واقعا پسری از بهشتن بلکه منظورشون اینه که پادشاهان از طرف بهشت ماموریت و صلاحیت این رو پیدا کردن تا فرمانروا باشن و بتونن عادلانه حکومت کنن.]

War Prisoner / Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora