او بود، قطعا خودش بود و تنها کسی هم که میتوانست باشد او بود. سو یی تنها میتوانست بهتلخی در دلش بخندد و با خود فکر کند: وانیان شو، وانیان شو، حتی الانم نمیتونی احساسات رو از بین ببری؟ آه، تو امپراتوری، طبیعتا همین حالا هم مسئولیت سنگین یه امپراتوری رو داری بهدوش میکشی. تو همچین شب طوفانیای که این همه راه تا اینجا اومدی، اگر سرما بره تو تنت و مریض بشی باید چیکار کنیم؟ با این اهمیت زیادی که داری، واقعا باید بهتر مراقب بدنت باشی. تو... نمیتونی کاری کنی که حس کنم دینم بهت یکم سبکتره؟ کاری که میکنی... فقط باعث میشه قلبم بیشتر تو درد غوطهور شه.
دست بزرگی بر روی پیشانیاش نشست و بهآرامی نوازشش کرد. وانیان شو آرام با خود زمزمه کرد: «واقعا یکم بیشتر از حالت عادی داغه.» او آه کشید، و دید که چشمان سو یی هنوز هم بستهاند، اگرچه نمیتوانست بگوید سو یی واقعا خواب است یا برای دوری از او خودش را به خواب زده.
اما بهخاطر مسیرهایی که انتخاب کرده بودند و بهوسیلهشان به این نقطه رسیده بودند، حتی اگر سو یی بیدار بود و مجبور میشدند با یکدیگر چشمدرچشم بشوند، شاید این صحنه بیشتر از حالا عجیب میشد. چیزی بین دستان وانیان شو بود. دستش را کنار برد لحافی از جنس خز گرگ پدیدار شد.
بهنرمی آن را بر روی بدن سو یی کشید، بهخاطر باد و باران سیلآسا، گوشههای لحاف کمی خیس شده بودند و او مطمئن شد که آن قسمتها با بدن سو یی برخوردی نداشته باشند. سپس، وانیان شو برخاست و کاسهای از روی میز برداشت. بسته کوچک دارویی که آن را جلوی ردایش گذاشته بود را بیرون آورد و داخل کاسه ریختش.
توانست در گوشه اتاق ظرفی را پیدا کند که تا نیمهاش آب سرد داشت. او آهی کشید، هیچ شعلهای آنجا نبود که بتواند با آن گرمش کند. در حالی که آتشدان را روشن کرده و آب را بررویش گرم میکرد، به سو یی نگاه کرد. وقتی دید حالت سو یی هیچ تغییری نکرده، فهمید سو یی عمدا سعی دارد از او دوری کند. وانیان شو تنها میتوانست در سکوت منتظر بماند آب بجوشد، آن را در کاسه دارو بریزد و برای سو یی ببرد.
وانیان شو خم شد تا بادقت به سو یی نگاه کند. با دیدن آن صورت رنگپریده و سفید، دردی که در وجودش پیچید مانند این بود که قلبش را از جا کنده و درون روغن داغ انداخته باشند. چرا حتی وقتیکه وضعیت بینشان انقدر توجیهناپذیر شده بود، بازهم نمیتوانست احساساتش نسبت به سو سویش را از بین ببرد؟ شاید از او رنجیده باشد، شاید حتی از او متنفر باشد، اما چرا وقتی دید هوا دارد بد میشود، بلافاصله همهی این احساسات منفی به نگرانی برای حال و آسایش سو یی تبدیل شده بود؟
«سو سو، اگر فقط... فقط قبول کنی که اشتباه میکردی... خودت بهتر میدونی، حتی اگر بخوایی هم... نمیتونم ترکت کنم.» او بهنرمی با سو یی «خوابیده» نجوا کرد. اگرچه میدانست معشوق سرسختش هیچوقت به توافق رضایت نمیدهد، باآنکه خوب میدانست با زدن این حرفها تنها بیفایده بودن خود را نشان میدهد و حتی بهنوعی تحقیر تلقی میشود، اما هنوزم به این امید که سو یی تحتتاثیر عشق عمیق و وفادارانهاش قرار بگیرد چسبیده بود. حتی اگر سو یی تنها کمی پشیمانی نشان دهد، وانیان شو میتوان آن را بهعنوان توجیهی برای برگرداندن سو یی در مقابل درباریان و ملکه مادر بهکار ببندد، حتی اگر مجبور شود به استدلالهای اشتباه رو بیاورد؛ قصد نداشت این رویای زیبا را رها کند و به خاطرش حاضر بود هرکاری بکند، حتی اگر مجبور به تحمل تحقیر و اهانت سو یی شود.
BINABASA MO ANG
War Prisoner / Persian Translation
Romance✾ 𝐍𝐚𝐦𝐞 𝐍𝐨𝐯𝐞𝐥 : ↬War Prisoner ⚔🩸 ✾ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫 (𝐒) : ↬ Li Hua Yan Yu🎋 ✾ 𝐄𝐧𝐠𝐥𝐢𝐬𝐡 𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐨𝐫 : ↬Mnemeaa ↬Panisal ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ ✾ خلاصه : سو یی، ژنرال بزرگ کشور چی، به دست ارتش کشور دشمن اسیر میشه. این مرد قرا...