⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 4 ⊰

1.7K 377 9
                                    

چپتر چهارم

حتی بعد از چندین روز سو یی هنوز نتوانسته بود آن خنده دیوانه‌وار را فراموش کند و در ذهنش چشمانش پر از عطش خون وان یان شو می‌چرخید. حتی اگر از مرگ و زندگی‌اش چشم پوشی می‌کرد و آرام تمام شکنجه‌هایی که می‌شد را تحمل می‌کرد، باز هم از نفرت عمیق درون چشمان وان یان شو می‌ترسید.

آب و هوای بیابان بی ثبات بود. در طول روز، آسمان آفتابی و به شدت گرم بود، و در طول شب، سنگ‌ها و ماسه‌ها دمای خود را از دست می‌دادند و هوا فوق‌العاده سرد می‌شد. سو یی یادش نمی‌آمد چند روز را در آن آب و هوا سپری کرده است. هروقت که از حال می‌رفت وان یان شو به درون چادر گرم می‌آوردش و بعد که بهوش می‌آمد، شکنجه‌ها از سر گرفته می‌شدند.

تنها چیزی که در آن نقطه مایه دلگرمی سو یی می‌شد این بود که سربازانش مجبور به تحمل همچین رفتارهای غیر انسانی‌ ای نیستند. وان یان شو سر حرفش مانده بود. تا زمانی که او تحمل می‌کرد، سربازانش شکنجه نمی‌شدند.  در طی دو ماه گذشته سربازان او گشنه بودند، ولی الان در زندان، توسط دشمنشان کامل سیر می‌شوند و این غم‌انگیز ترین چیز برای سو یی بود. به شکلی که هر زمان به یادش می‌افتاد در قلبش بی اراده به گریه می‌افتاد.

یک شخص زیبا در جلوی چشمانش ظاهر شد، زی نانگ نمی‌توانست نگاه کردن به آن مرد را تحمل کند‌. مردی که دستانش با طناب بسته شده بودند، مچ دستانش خونی بودند و قطرهای خونش روی لایه ضخیمی از ماسه کف گاری که همین الان هم پر از لکه‌های بزرگ و کوچک خون بود چکه می‌کرد. و از همه بدتر زخم شانه‌اش بود که ورم کرده و چرکین شده بود‌.

وان یان شو از عمد هیچ درمانی برای او در نظر نگرفته بود و هر روز چند بار آب نمک روی آن می‌ریخت. با اینکه این شکنجه بود اما در التهاب نکردن زخم تاثیر بزرگی داشت. در غیر این صورت زخم مدت‌ها پیش به استخوانش می‌رسید.

«نه، این زخم نمی‌تونه بیشتر از این به حال خودش بمونه.» زی نانگ با خود زمزمه کرد و سپس به سمت صورت بی حال سو یی برگشت «ژنرال سو یی، واقعا امکانش نیست که تسلیم شید؟ صادقانه بگم هیچ راه فراری نیست‌. پادشاه فرماندهان رو برای حمله به چی فرستاده. زمین کشور شما فوق‌العاده است ولی وقتی شما نیستید که ازش دفاع کنید، به نظرتون چقدر می‌تونه دووم بیاره؟ درسته پادشاه با شما خیلی بی رحمه ولی ایشون خیلی به مقامات رسمی کشورش اهمیت می‌ده، به محض اینکه تسلیم شید، ایشون با شما هم با ادب و احترام برخورد می‌کنن. اون اغلب مواقع از استعداداتون تعریف می‌کنه‌. لازم نیست راجع به اعتمادی که بهتون داره یا مفید بودن براش نگران باشید، پادشاه من تو پیدا کردن تواناییای دیگران خیلی خوبه؛ اگه نمی‌خواستتون، تو همون میدون جنگ کشته شده بودید. وگرنه چرا باید از تهدید زندگی سربازاتون و شکنجه شما برای مجبور کردنتون به تسلیم شدن استفاده می‌کرد؟»

War Prisoner / Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora