⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 71~75 ⊰

771 132 22
                                    

چپتر هفتادویکم
گوسفند بریان شده، غذای اصلی مرسوم در جشن سال نوی جین لیائو بود. انتظار می‌رود همیشه در جشن سال نو این غذا پخته شود تا نمادی به‌عنوان داشتن سالی شاد و صلح‌آمیز باشد و زمانی که مردم در صلح باشند، کشور شکوفا خواهد شد. بنابراین در قلب مردم جین لیائو، این غذا اهمیت کمتری از دعا برای برکت یا قربانی کردن برای خدایان و نیاکان نبود. حتی افرادی که بسیار فقیر بودند و توانایی خرید یک گوسفند کامل را نداشتند هم قسمت‌های مختلف گوسفند مانند ماهیچه،

شکمبه و استخوان‌های گوسفند را تهیه می‌کردند. کسانی که این ظرف مهم را به داخل تالار می‌بردند، همیشه در آشپزخانه کار می‌کردند. بنابراین، آن‌ها سو یی را نمی‌شناختند. اگر این‌طور نبود، حتی اگر رو به مرگ بودند هم، نمی‌گذاشتند او ظرف را بلند کند، چه برسد به یک دل‌درد و اسهال ساده.
در آن لحظه تالار بزرگ مملو از صدای گفتگوهای شاد و خنده بود. ملکه‌ی مادر، وان‌یان شو و پسرش همراه با چند وزیر مهم پشت یکی از میزها نشسته بودند. در قسمت شاه‌نشین میزهای بیشتری وجود داشت. یک سری از میزهای اطراف توسط وزرا و زنان خانواده‌هایشان اشغال شده بود. صیغه‌های وان‌یان شو نیز بر سر میزهایی که توسط زنان اشغال شده بود می‌نشستند و با آن‌ها به شوخی‌ و بگو بخند می‌پرداختند. اگرچه میزها مملو از ظروف غذا بود، اما هیچ‌کس به چوب‌های غذاخوری خود دست نزده بود. همه‌ی آن‌ها منتظر بودند تا قبل از آنکه شروع کنند به لذت بردن از جشن گوسفند بریان شده سرو شود.
وان‌یان شوو داشت به ملکه‌ی مادر می‌گفت که قصد دارد بعد از ضیافت چند ترقه برای آتش بازی روشن کند، اما وقتی ملکه‌ی مادر خندید و گفت که اجازه انجام چنین کاری را ندارد، شروع به رفتار کردن مانند یک کودک لوس کرد که می‌خواهد با زبان بازی اجازه بگیرد تا هرکاری دلش می‌خواهد انجام دهد. اما او شنید که وان‌یان شو ناگهان با شوخ‌طبعی گفت: «شوو-ار، این‌قدر سرصدا نکن. گوسفند بریون شده رو دارن میارن، مگه تو عاشق خوردن غذاهایی نیستی که از تخصص‌های چی کبیرن؟ چرا یه صندلی خوب انتخاب نمی‌کنی و نمی‌شینی؟» سپس رو به وزرا کرد و با لبخند گفت: «ولیعهد شیطون و بازیگوشه، ما واقعاً نمی‌دونیم چطور باید بهش نظم و انضباط یاد بدیم. همه‌ی شما بچه دارید، معمولا چطور تربیت و راهنماییشون می‌کنید؟» همه وزرا یکصدا و گفتند: «اعلی‌حضرت حتماً با ما شوخی می‌کنن، مگه همه بچه‌ها این‌طور نیستن؟ علاوه بر این، ولیعهد باهوش و زیرکن. ولیعهد تو

همچین سن پایینی، رفتار یه پادشاه رو دارن، وقتی که در آینده رو تخت سلطنت بشینن، مطمئناً می‌تونن طوری کشور و مردم جین لیائو رو هدایت کنن که راه صلح و رفاه ادامه داشته باشه.»
وان‌یان شو سرش را تکان داد و لبخند زد، اما پاسخی نداد. نگاهی به بیرون تالار انداخت و دید افرادی که گوسفند بریان شده را می‌آوردند دارند می‌رسند. در یک لحظه به نظر می‌رسید که او سو یی را دیده. این تصویر برایش عجیب بود. با خود فکر کرد: چطور می‌تونه اینجا باشه و چطور این وظیفه رو به اون دادن؟ وقتی سعی داشت نگاه دقیق‌تری بیندازد گوسفند جلوی دیدش را گرفت. بی‌آنکه کنترلی روی خودش داشته باشد به‌تلخی خندید: حتما چشمام تار شده یه لحظه. این‌قدر بهش فکر کردم، حتی موقع بیداری هم خیالش رو می‌بینم.
در نتیجه، او زی نانگ را صدا کرد و به او دستور داد: «بعد وقتی دیدی بقیه بهت توجه نمی‌کنن، از فرصت استفاده کن و چندتا از غذاهای مخصوص چی کبیر و غذای داغ ببر اتاق سو سو. تو شب سال نو، حتما پیش خودش خیلی ناراحته. هم بابت یادآوری نابود شدن کشورش هم این‌که قراره تنها بگذروندش. من نمی‌توانم تصور کنم که الان چه‌قدر شرایط سختی رو داره می‌گذرونه. کنارش باش و یه مدت باهاش صحبت کن، شاید این‌جوری بتونی یکم از غمش رو کم کنی. امروز مهم‌ترین روز ساله، نذار به چیزای بدشگون فکر کنه.»
زی نانگ موافقت کرد. وقتی چرخید با زی یان روبه‌رو شد که به او خیره شده بود. نگاه نامفهومی در چشمان زی یان بود که زی نانگ را مبهوت کرد. «چی کار داری می‌کنی؟ می‌خوای مردم رو تا سر حد مرگ بترسونی؟»
زی یان ابروهایش را در هم کشید و اخم کرد. آهی کشید و گفت: «اعلی‌حضرت هنوز به فکر اونه؟» زی نانگ صدایی درآورد و گفت: «مگه همه چیزو نشنیدی؟ پس

War Prisoner / Persian TranslationWhere stories live. Discover now