⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 30 ⊰

1.6K 331 100
                                    


چپتر سی‌ام:

وان‌یان شو آسوده نفسش را بیرون داد اما دستش را روی شمشیر شل نکرد، شمشیر حتی ذره‌ای هم از لباس زن دور نشد. به سردی گفت: «چه قولی بهم می‌دی؟ خودت بگو می‌خوام بشنوم.»

سو یی انگار که تمام توانش از بین رفته باشد، بر روی زمین افتاد، به شمشیری که وان‌یان شو بدون هیچ نشانی از رحم در چشمانش در دست داشت نگاه کرد. صدایش بدون آنکه کنترلی رویش داشته باشد می‌لرزید: «من قول می‌دم ملکه‌ت بشم... ملکه‌ت... بشم...» هرچه جلوتر می‌رفت صدایش آرامتر می‌شد. وان‌یان شو تازه داشت احساس شادی می‌کرد که صدای «تالاپ»ـی را شنید. برگشت و دید علت صدا سو یی بوده که نتوانسته بود از عهده آسیب و فشار روحی و بدنی‌ای‌اش بربیاید و قبل از تمام شدن حرفش از حال رفته بود.

زنگ خطر درون سر وان‌یان شو از همیشه بلندتر به صدا درآمد، پس با عجله شمشیر را به کناری انداخت و در یک چشم بر هم زدن در کنار سو یی بود. تنها با گرفتن بدن شل شده سو یی در آغوشش و دیدن آنکه تنفسش عادی و منظم است توانست آهی از روی آسودگی بکشد. با عشقی آشکار نسبت به مردی که در آغوشش افتاده بود، بادقت خونی که پیشانی سو یی را رنگی کرده بود پاک کرد. وان‌یان شو دید زخم روی گردن سو یی باز شده و خون ازش بیرون می‌چکد، به سرعت کسی را دنبال زی لیو فرستاد و گفت: «زود باشید، بیاریدش اقامتگاه من و خوب حواستون به زخماش باشه، آیش، خیلی عجله کردم، باید قبل از اینکه ازش قول می‌گرفتم وایمیسادم زخماش خوب شه.»

زی لیو نزدیک شو و زخم‌های سو یی را چک کرد و گفت: «اعلی‌حصرت، لطفا نگران نباشید، زخماشون جدی نیست.» با زدن این حرف چند خواجه را صدا کرد تا یک نیم‌تخت بلند بیاورند. آنها سو یی را روی آن گذاشتند و باعجله همراه زی نانگ از آنجا رفتند. پس از آن یک اتفاق عجیب در آن قصر رخ داد. جمعیت گروگان‌گرفته‌شده به آن سو دویدند و سرزنده باکلی سوال شروع به جرف زدن کردند: «برادر بزرگ سو چطوره؟ از حال رفت؟ حالش خوب میشه؟»

وان‌یان شو بلند شد، چهره سرد و بی‌رحمی که از صبح به خود گرفته بود حالا عوض شده بود. به گرمی رو به آنان گفت: «همتون دیگه می‌تونید راحت باشید، سو یی به زودی ملکه من می‌شه، من از همتون بیشتر نگرانشم.» ناگهان خانم باردار قدم جلو گذاشت با چشمانی درخشان به وان‌یان شو زل زد و گفت: «باهاش خوب رفتار می‌کنید؟ اگر نه ما اون رو کشیدیم تو راه نابودی. در این صورت دل ما نمی‌تونه تو آرامش باشه و نفرینتون می‌کنیم تا با بدترین وضع بمیرید.»

از کنارش او شخصی فورا فریاد زد: «خیلی بی‌شرم و حیایی، چطور می‌تونی انقدر نسبت به پادشاه گستاخ باشی؟» وان‌یان شو تنها لبخندی زد، چند بار دستش را تکان داد و گفت: «خانم، من برای تاجگذاری ملکه کلی دردسر کشیدم، مطمئنا این همه دردسر برای این نبوده که بخوام عذابش بدم. می‌تونید مطمئن باشید بعد اینکه سوسو ملکه من بشه، جین لیائو و چی کبیر با هم یه خانواده میشن. من ناعادلانه از مردم کشور خودم حمایت نمی‌کنم و به مردم چی کبیر ظلم نمی‌کنم.»

War Prisoner / Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora