اگر بخواهیم درباره افراد درون قصر حرف بزنیم، ملکه مادر و وانیان شو هر دو باعث بهوجود آمدن ترس زیادی در صیغه یین میشوند، اما کسی که او بیشتر از همه ازش میترسید کسی جز همین ولیعهد کوچک، یعنی وانیان شوو نبود. او همیشه زنی باهوش بود، نرم و لطیف، او میتوانست خود را هر طوری شده با معیارهای زوجش تطبیق دهد و موجب خشنودی او شود. آداب اجتماعی او باعث محبوب بودنش هم نزد ملکه مادر و هم نزد امپراتور شد؛ تنها وانیان شوو بود که هیچوقت تسلیم تلاشهای او برای جلب رضایتش نشد. اگر بخواهیم آنها را از لحاظ هوش مقایسه کنیم، صیغه یین هرکاری هم بکند نمیتواند امیدوار باشد که بتواند به او برسد. حتی قبل از آن که سو یی به قصر بیاید، او در دست وانیان شوو متحمل درد و عذاب فراوانی شده بود.
در ابتدا، او فکر میکرد طوری وانیان شوو را بار میآورد که او را بهعنوان بهترین نامزد ملکه شدن حمایت کند اما در کمتر از دو ماه، مجبور شد سراغ وانیان شو برود تا التماس کند مسئولیت مراقبت از ولیعهد را از او بگیرد. پادشاه شیطانی کوچک آنقدر سربهسر او گذاشته بود که او واقعا نسبت بهش ترس داشت.
در این شرایط، بلافاصله پس از دیدن وانیان شوو در آنجا احساس آشفتگی کرد و وانیان شوو تنها توانست به یک حرف اوضاع را بدتر کند «تازه یه روزه که مورد لطف پدر سلطنتیم قرار گرفتی، و حالا رفتار مادر صیغهام واقعا شگفتانگیزه.» حتی روحش هم از ترس میلرزید و کاملا وحشت کرده بود. او به خوبی میدانست، معمولا، این شیطان کوچک از تمام صیغههایی که مورد لطف و محبت امپراتور قرار میگیرند متنفر است، و همیشه میگوید آنها را بهخاطر دزدیدن عشق پدرش از او سرزنش میکند.درنتیجه، بجز سو یی، درگذشته هرکسی موفق میشد محبت امپراتور را بهدست بیاورد، در چشم وانیان شوو بهعنوان دشمن درنظر گرفته میشد. وحالا، وانیان شوو رفتار مغرورانهی او را به چشم دیده بود. چه شانس بدی گریبان صیغه بدبخت را گرفته بود! باعجله آن حالت سلطهگرانه و اربابمنشانهاش را کنار گذاشت، درحالی که حواسش کاملا به حرفهایش بود بالبخندی متواضعانه گفت: «من نمیدونستم ولیعهد اینجان، من سر راهتون بودم؟ آیی، همش تقصیر این برده است که به خودش زحمت نمیده ببینه داره کجا میره. اون در اصل قصد داشت کاری کنه من بیوفتم. من عصبانی شدم و خواستم بهش یه درسی بدم اما رفتارم زیاد مناسب نبود.» سپس سریع نگاهی معنادار به کنیزان و خواجههایش انداخت و آنها بهسرعت عقب رفتند. باری دیگر لبخندی پیروزمندانه زد و گفت: «ولیعهد، نذارید بیشتر از این اوقاتتون رو مکدر کنیم و وقتتون رو بگیریم.»
وانیان شوو صدایی تمسخرآمیز درآورد و گفت: «من عجلهای ندارم، امروز کار زیادی برای انجام دادن ندارم. ولی بهنظر میآد مادر صیغه هنوز با نحوه رفتار درست در قصر آشنا نیست، بذارید پسرتون یکم تلاش کنه بهت یادشون بده مادر صیغه. هرچند با گیرایی مادر صیغه، کامل فهمیدنش برات سخته ولی کاریش نمیشه کرد. چون مادر صیغهام هستی، حتی اگرم وقت تلف کردن باشه، بازم باید تلاشم رو بکنم که یادت بدم. ما باید مطمئن شیم در آینده دوباره همچین نمایشی جلوی بقیه اجرا نکنی. حتی اگر اینو در نظر نگیریم که داشتن یه صیغه با همچین رفتاری به پادشاهی جین لیائو و وجهه پدر سلطنتیم صدمه میزنه، این کارات باعث ناراحتی مادربزرگ سلطنتیم میشه و منم باید سعی کنم با وجود این کارات یکم از افتخارمون رو حفظ کنم.»
رنگ صورت صیغه یین بین سبز و سفید متغییر بود، آنقدر دندانهایش را محکم روی یکدیگر میفشرد که میشد صدای جیرجیرش را شنید. بااینحال، جرئت نداشت هیچ حرفی بر زبان براند. وانیان شوو به او نگاه کرد. در حالی که تظاهر میکرد متعجب شده گفت: «حالت صورت مادر صیغه زیاد خوب بهنظر نمیآد، یعنی ممکنه فکر کنی پسرت برای آموزش بهت مناسب نیست؟ اگه اینطوره، یکم ناجور میشه وضعیت. پس چرا نرم پیش پدر سلطنتیم تا ازش یه فرمان رسمی بگیرم، اینطوری حتما مادر صیغه هم آموزشهای من رو با کلمات و قلبش نگه میداره. اینجوری خوبه؟» با این حرف، بهسمت سو یی چرخید و تظاهر کرد که دارد با خود زمزمه میکند: «آه... پدر سلطنتی خصوصیات خیلی خوبی داره، تنها مشکلش اینه که نمیتونه راحت از احساساتش بگذره. این واقعا خصلت ناخوشایندیه.»
وقتی صیغه یین این حرفها را شنید، بلافاصله منظور حرفش را فهمید. او فهمید وانیان شوو دارد به آنها یادآوری میکند که اگر این موضوع به گوش وانیان شو که هنوزم به سو یی علاقه داشت برسد، این کارهایش عواقب سختی برایش در پیش خواهد داشت. قلب او هنوز هم مشتاقانه خواهان سو یی بود، اگر او میفهمید که او همچین رفتار وحشتناکی نسبت به او داشته، قطعا به راحتی ازش نمیگذشت. درواقع، حتی بدون یادآوری وانیان شوو هم، او پیش خود نتیجه را میدانست. باآنکه اعلیحضرت هرشب به عمارتش میرفت تا شبش را آنجا بگذراند، این حرکتش تنها نمایشی بود که برای دیگران اجرا میکرد. حقیقت این بود که هر شب بهار¹ در پوچی گذشته بود. نه تنها این، او هرشب را در رویا سپری میکرد و در خوابهایش بارها و بارها نام این ملکه سابقش را صدا میزد. این اتفاقات شبانه برای اثبات درست بودن حرفهای وانیان شوو کافی بود. ناگهان ترس در دلش افتاد. او شخص باهوشی بود؛ طبیعتا میدانست چه چیزی به سودش است و چه چیزی برایش مسئولیت میآورد. او باعجله تصمیمش را گرفت تا بسوزد و بسازد، پس گفت: «ولیعهد حتما شوخی میکنن، چطور ممکنه که من همچین چیزی بگم که شما مناسب معلمی من نیستید؟ از بالا تا پایین این قصر همه میدونن که ولیعهد باهوشتر و تیزهوشتر از دیگرانه. اگر پیشنهادات دیگهای دارید، لطفا بهم بگید. من با تمام وجود و احترام گوش میدم.»
YOU ARE READING
War Prisoner / Persian Translation
Romance✾ 𝐍𝐚𝐦𝐞 𝐍𝐨𝐯𝐞𝐥 : ↬War Prisoner ⚔🩸 ✾ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫 (𝐒) : ↬ Li Hua Yan Yu🎋 ✾ 𝐄𝐧𝐠𝐥𝐢𝐬𝐡 𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐨𝐫 : ↬Mnemeaa ↬Panisal ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ ✾ خلاصه : سو یی، ژنرال بزرگ کشور چی، به دست ارتش کشور دشمن اسیر میشه. این مرد قرا...