⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 34 ⊰

1.3K 282 17
                                    

چپتر سی و چهارم:


لباس سرخ تیره، یک تاج عجیب سنگین مزین شده به مرواریدهای شرقی درخشان، میزی که رویش پر بود از انواع مختلف از آویزها و زیورآلات ساخته شده از بهترین یشم‌ با رنگ سفید خالص و طراحی‌ای استادانه و ظریف. وان‌یان شو به مجموعه وسایل خیره‌کننده عروسی نگاه کرد و پر از حس شادی و سرزندگی شد. سو سو، کسی که شب و روز آرزوی داشتنش را داشت فردا شب، هم به اسم و هم رسماً همسرش می‌شد و همچنین اولین ملکه مذکر جین لیائو در تاریخ.

از زی لیو پرسید: «همه آماده سازیای اقامتگاه سو سو تموم شده؟» خدمتکار عزیز و مورد اعتمادش با لبخندی که صورتش را زیبا کرده بود گفت: «بله تموم شدن، میز اون اقامتگاه هم مثل همین میز پر از وسایل مورد نیازه مراسمه، اعلی‌حضرت نیازی نیست بابتش نگران باشن.»

وان‌یان شو هم لبخندی زد و گفت: «می‌دونم سوال بی‌معنی‌ای بود ولی قلبم خیلی هیجان‌زده است، انقدر هیجان‌زده که نمی‌دونم باید باهاش چی‌کار کنم. زی لیو تو کل عمرم اولین باریه که همچین حسی دارم. چطور می‌تونم توصیفش کنم، با اینکه الان از شدت شادی و خوشحالی دارم دیوونه میشم اما ناخودآگاه خیلی مضطربم. از وقتی بزرگ شدم و خودم و جایگاهم تو دنیا رو شناختم اتفاقات خیلی مهمی رو تجربه کردم. من هیچ وقت یه ملکه رو تاج‌گذاری نکردم ولی مطمئنم به اهمیت تاج‌گذاری خودم یا انتقال پایتخت نیست نه؟ ولی من تونستم از پس اون دوتا رو با دقت و تمرکز بر بیام و بدون اینکه زیاد احساساتم رو تحت‌تاثیر قرار بدن بی‌دردسر گذشتن. این... این شب...»

زی لیو می‌دید که وان‌یان شو در یک داره درحال راه رفتن است. خطوط و نقش صورتش که هیچگاه به او خیانت نمی‌کرد و احساساتش را نشان نمی‌داد حالا کاملا واضح شادی و خوشحالی را در صورتش فریاد می‌کشید. همچنین به شکل غیرمعمولی حرفهای بی‌سروته می‌زد. زی لیو نتوانست جلوی خودش را بگیرد و باخنده حرفش را قطع کرد: «اعلی‌حضرت حق دارن، شما اتفاقات مهم زیادی رو از سرگذروندین. پس امروز چرا نمی‌تونین آروم باشین؟  فردا ارباب جوان ملکه‌تون می‌شن...» با اشاره به این موضوع دید که بلافاصله لبخند بزرگی بر روی صورت سرورش نشست. زی لیو ناچار سری تکان داد و با خود فکر کرد: وقتی انقدر خوشحاله حس می‌کنم هرچی می‌گم باد هواست.

وان‌یان شو دستانش را به هم مالید و ناگهان گفت: «زی لیو، فکر می‌کنی سو سو الان داره چی‌کار می‌کنه؟»

زی لیو لبخند زد اما جوابی نداد، با خود فکر کرد: داره چی‌کار می‌کنه؟ واقعا نیازی به پرسیدن هست؟ ازتون خیلی بدش میاد حتی ممکنه که هنوز تسلیم نشده باشه و دنبال یه راهی بگرده تا از این ازدواج فرار کنه.
اما خب مطمئنا جرئت نداشت تا این حرف‌ها را با صدای بلند به زبان بیاورد، با دیدن هیجان زیاد سرورش نمی‌توانست حرف‌هایی را بزند که باعث از بین رفتن حال خوبش می‌شوند و به احساساتش لطمه می‌زنند.

War Prisoner / Persian TranslationDonde viven las historias. Descúbrelo ahora