⊱ 𝐂𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 50 ⊰

703 165 12
                                    

حالت چهره سو یی بی‌تفاوت باقی ماند و با لبخند شیرینی گفت: «چه لذتی تو زندگی و چه ترسی تو مرگ وجود داره. به زبون آوردن حرفی که خانوم می‌خواد بگه هیچ آسیبی قرار نیست به من برسونه، سو یی فقط محترمانه گوش میده.»



وقتی زی یان این کلمات را شنید لبخند سردی زد و گفت: «خوبه، ژنرال سو واقعا خصوصیات یک مرد واقعی رو دارن.» سپس به سو یی نزدیک شد و آرام کنار گوشش زمزمه کرد: «ژنرال، در واقع من حرف زیادی ندارم، اما می‌خواستم یه سری از خبرا رو بهتون برسونم. چند وقت پیش ژنرال یو سانگ یه گزارش مخفیانه راجع به یه نقشه دریافت کرد و چند صد نفر ادیب رو به اتهام خیانت و تلاش برای توطئه علیه حکومت دستگیر کرده. اون آدما قصد داشتن حکومت ما رو برکنار کنن و دوباره چی کبیر رو احیا کنن. الان، بجز ژنرال یو سانگ و من، هیچ‌کس از این موضوع خبر نداره. با خودم گفتم شاید بین کسایی که دستگیر شدن چندتا از آشناهای قدیمی ژنرال هم باشن، برای همین فکر کردم بهتره بهتون بگم. اگرچه اعلی‌حضرت علاقه زیادی نسبت به ژنرال دارن اما ایشون کسی نیست که ندونه چطور باید تحت همچین شرایطی درست قضاوت و عمل کنه. اون افراد شورشی خائن قطعا مجبور به جبران گناهشون میشن، اما اگر تحقیقات بیشتری صورت بگیره، پای افراد بیشتری هم به این پرونده باز میشه. اون موقع دیگه کی می‌دونه ما قراره چند نفر که پیش خودشون قصد سرپیچی از قانون رو دارن پیدا و دستگیر کنیم.»




قبل از آنکه زی یان حرف‌هایش را تمام کند، حالت چهره سو یی کاملا تغییر کرده بود و حالا چشمانش با خشونت می‌درخشید. با این وجود زی یان شانه خالی نکرد بلکه با نگاهی مستقیم به او زل زد، لبخندی به او تحویل داد و گفت: «طبیعتا، ژنرال خوب می‌دونن که با تغییر هر سلسله حکومتی، چیزی که امپراتورها شدیدتر از همه چیز باهاش برخورد می‌کنن شورشه. با وجود این افراد که قصد احیای سلسله قبلی رو دارن این حادثه قطعاً باعث سرخوردگی اعلی‌حضرت می‌شه. ایشون همیشه با مردم چی مهربون بودن و بهشون آسون می‌گرفتن، ولی حالا یه سری از مردم چی پیدا شدن که می‌خوان رژیم فاسد قبلی رو برگردونن و احیا کنن.»



سو یی کاملاً متوجه شده بود که این حرف‌ها روش زی یان برای تهدید کردن اوست. برای همین با تاکید گفت: «وان‌یان شو از اون جور افراد نیست. از همه مهم‌تر تو فقط داری از یک طرف ماجرا داستان رو تعریف می‌کنی. من نمی‌تونم به هر چیزی که تو میگی اعتماد کنم. خانم زی یان تو فقط آرزوی مرگ منو داری که خیلی راحت به حقیقت می‌پیونده، پس چرا درست مثل اربابت از این تهدیدا روی من استفاده می‌کنی؟»



زی یان لبخندی زد، کنار رفت و گفت: «این تمام چیزی بود که زی یان قصد داشت بگه. اگر ژنرال حرف‌های زی یان رو باور نمی‌کنن می‌تونن ارباب جوان شو رو احضار کنند و از اون سوال بپرسن. امیدوارم ژنرال یادشون بمونه که زندگی اون افراد حالا تو دستای شماست. در مورد تهدیدهای اعلی‌حضرت هم باید بگم، ارباب جوان به خوبی

War Prisoner / Persian TranslationNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ