الان ما باید یادمون باشد که وانیان شوو چه جور بچهایه. باهوش و منحرف، دقیقا شبیه به یک توله روباه مکار. پس از آنکه بدون هیچ خجالت و نگرانیای سو یی را اذیت کرد به شکل غیرمنتظرهای رفتار عجیب سو یی را دید مغز همیشه فعالش هشدار داد که چیزی این وسط درست نیست و اتفاقی در حال وقوع است، که این موجب شد ضربان قلبش تندتر و محکمتر شوند، انگار که به جای قلبش طبل در سینهاش گذاشته باشند. او با خودش زمزمه کرد: «نگو که زیادی تحت فشار گذاشتمش و الان میخواد منو رام کنه.» با نگاه دیگری به صورت سو یی، بیشتر از قبل از صحت افکارش مطمئن شد که وقتش است دو پای دیگر هم قرض بگیرد و خیلی سریع عقب نشینی کند. لبخند پیروزیای بر لب نشاند و گفت: «آه، مادر ملکه، راجع به اون درس... پسر و رعیتتون همین الان یادش اومد که کار مهمی داره که یادش رفته انجام بده، پسر و رعیتتون باید برای انجامش هرچه سریعتر از حضورتون مرخص بشه.» پس از پایان حرفش، چرخید و پا تند کرد تا هر چه زودتر فرار کند.
سو یی لبخند سردی زد. اگرچه سطح هنرهای رزمیاش در مقایسه با سطح وانیان شو بسیار پایینتر بود، اما باز هم در رشته خودش بامهارت محسوب میشد. اگرچه وانیان شوو علاقه زیادی به تمرین هنرهای رزمی داشت، امل هنوز بچه کوچکی بود و مشخصا برای سو یی عددی محسوب نمیشد. او قبل از آنکه سو یی او را از یقهاش بگیرد و متوجه شود که از آن یقه آویزان شده و دارد تاب میخورد فقط توانست یک «آیی» تحویل سو یی دهد. سو یی به او نزدیک شد و با خنده گفت: «اون مسئله مهم دقیقا چیه؟ منظورت از کار مهم دزدیدن تخم از لونه پرندههاست یا دردسر درست کردن برای اون صیغه؟ کاملا یادمه که تو الان باید با استاد سلطنتی سر درس باشی، اون وقت چه چیزی دیگهای هست که لازمه انقدر فوری بری سروقتش؟» سپس پسر را سمت زی نانگ پرت کرد و گفت: «دنبالم بیا، و اونم با خودت بیار.»
زی نانگ تایید کرد و با محکم نگه داشتن وانیان شوو که همچنان درحال برنامه چیدن برای فرار بود به نرمی بهش گفت: «عالیجناب، اونطور نیست که خواهر بزرگتر نخواد بهتون کمک کنه. با اینکه ارباب جوان معمولا گرم و آرومن، ولی وقتی عصبانی بشن، خیلی خطرناک میشن. حتی اعلیحضرت هم ممکنه تو این شرایط مجبور بشن با کاراشون موافقت کنن تا ارباب جوان آروم شن. شما هم فقط باید تسلیم سرنوشتتون بشید، تقصیر خودتونه که تصمیم گرفتید واسه بازی و سرگرمی رو اعصابش راه برید.» آنها به دنبال سو یی رفتند تا به کلاس کوچکی که برای آموزش درسهای وانیان شوو استفاده میشد رسیدند.
در آن لحظه، دو استاد سلطنتی مشغول چای نوشیدن و صحبت کردن بودند. وانیان شوو از بودن درون کلاس بدش میآمد، و این دو استاد هم خوشحال بودند که وقتی او دوست داشت از درسهایش فرار کنند میتوانستند زمان کلاس را در آسودگی بگذرانند. رفتار بیقیدانه آنها نسبت به کارشان کاملا مطابق سلیقه وانیان شوو بود و تنها دلیلی هم بود که آن شیطان کوچک برای مجبور کردنشان به استعفا دادن تا حالا برنامهای نریخته بود. تمام استادانی که قبل از آن دو داشت افرادی جدی و متعهد بودند که مجبور شدند به خاطر حقههای او از کارشان استعفا دهند. زمانی که سو یی قدم داخل اتاق گذاشت و به چشم خود دید که آن دو چگونه کار انجام میدهند، نتوانست جلوی پیچیدن ابروها و اخمش را بگیرد، با خود فکر کرد: چطوری میشه همچین آدمایی رو برای آموزش به پادشاه بعدی مناسب دونست؟ چون تنها قصد او تنبیه ولیعهد کوچک بود، و همچنین برای اینکه هنوز هم از عنوان ملکه خود ناراضی بود و معذب بود، احساساتش را آنطور همیشگی تخلیه نکرد. بهجایش بر روی صندلیای نشست و گفت: «ولیعهد، مگه بهم نگفتی که میخوای من راهنماییت کنم؟ امروز من اینجا میمونم ببینم وضع درسات چطورن.»
CZYTASZ
War Prisoner / Persian Translation
Romans✾ 𝐍𝐚𝐦𝐞 𝐍𝐨𝐯𝐞𝐥 : ↬War Prisoner ⚔🩸 ✾ 𝐀𝐮𝐭𝐡𝐨𝐫 (𝐒) : ↬ Li Hua Yan Yu🎋 ✾ 𝐄𝐧𝐠𝐥𝐢𝐬𝐡 𝐓𝐫𝐚𝐧𝐬𝐥𝐚𝐭𝐨𝐫 : ↬Mnemeaa ↬Panisal ━━━━━━━━━━━━━━━━━━━━ ✾ خلاصه : سو یی، ژنرال بزرگ کشور چی، به دست ارتش کشور دشمن اسیر میشه. این مرد قرا...