_یک بار برای همیشه این کارو انجام بده جنو!
جونگاین دستشو توی موهای مشکیش کشید و رو به جنو که سرش داخل لپتاپ بود، گفت._نمیتونم تو و بابارو همینجوری ول کنم.
_تو فکر کردی ما نمیتونیم از پس خودمون بر بیایم؟؟
_بیا بزاریمش برای بعد جونگاینا.
جنو همونطوری که سرش داخل لپتاپ بود جواب داد. جونگاین با حالت درمونده ای سرش رو روی میز کافه گذاشت. به شدت دلش میخواست برادر کله شقش رو راضی بکنه تا با تیم دانشکده، به ایتالیا بره و همراه اونا گالری بزنه؛ اما وقتی تلاشش رو بینتیجه دید زیر لب گفت:_کدوم احمقی این فرصتو از دست میده؟
جنو لبخندی زد، که هر پروانهای رو به رقصیدن وا میداره. بوم، بعد از کلی ورجه وورجه روی یکی از صندلیهای کافه خوابش برده بود. جونگاین نگاه کج و معوجی به سگ انداخت و خطاب به جنو گفت:_نگفتی از کجا این سگه رو پیدا کردی.
جنو دست از ادیت کردن عکسهاش برداشت و نگاهش رو به سگ سفید به خواب رفته داد._فقط.. شبیه یه سگ ولگرد بود.
_ولی اون قلاده داره.
جنو با اخمی که حاصل از دقتش بود گفت:_پس شاید فرار کرده؟
_به نظرت یه همچین سگِ مامانیای از خونه و صاحبش فرار میکنه؟
جنو سعی کرد جواب منطقیای پیدا کنه._شاید اتفاقی برای صاحبش افتاده؟
و شونههاش رو بالا داد._پرونده جنایی نساز، لی جنو!
_شنیدم که قراره زندگیتو به فاک بدی لی جنو شی.
جونگاین با شنیدن صدای فرد سومی چشمهاش برق زد، حضور اون فرد سوم به معنی تلاش دو برابر برای راضی کردنِ جنو بود. جنو با نگاهی خشمگین جونگاین رو هدف قرار داد._تو خبرش کردی؟
_من تاج سرتم لی جنو.
یانگیانگ با نگاهی که هیچ رحمی داخلش دیده نمیشد جنو رو هدف گرفت._خیله خب تیر بارونم کردی بسه!
یانگیانگ روی میز خم شد._دلیل منطقیت رو برای رد کردن این فرصت میشنوم.
_دلیل منطقی ام میخواد؟
_بدون یه دلیل منطقی باید خودتو مرده فرض کنی.
_یه جوری حرف میزنی انگار هیچ حق انتخابی ندارم!
_تلاشت برای دست به سر کردنم قابل تحسینه.
جنو شقیقههاش رو مالید._بازم از این فرصتها پیش میاد.
_اوه خدایا تو برادر من نیستی! از کی انقدر رو مخ شدی؟
_و از کی انقدر مثبتاندیش شدی؟
_من همیشه مثبتاندیش بودم یانگ.
یانگیانگ ابروهاشرو بالا انداخت.
YOU ARE READING
Drug* | nomin
Fanfiction"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...