part 22

145 24 18
                                    

_ خب، من اینجا چیکار می‌کنم؟
یانگ‌یانگ دست‌هاش رو به هم قلاب کرد و از ته‌ایل پرسید. رئیس پلیس جرعه‌ای از نوشیدنی روبه‌روش رو مزه کرد.

_ چه عجله‌ای داری پسرجون؟ از محیط لذت ببر، به موزیک گوش بده.
ته‌ایل همونطور که با دستش محیط کافه رو نشون ‌می‌داد، گفت. یانگ‌یانگ پوزخند تمسخرآمیزی زد. ته‌ایل زمانی که عجله پسر روبه‌روش رو دید شروع به صحبت کرد.

_ می‌دونی من به زیر دستام چی یاد می‌دم؟
یانگ‌یانگ نگاه غضبناکی به ته‌ایل انداخت. ادامه داد:

_ معامله کردن.

_ چی می‌خوای؟
ته‌ایل لبخند موذی‌ای زد و به جلو خم شد.

_ چیزی که داری.

_ من خیلی چیزا دارم، منظورت کدومشونه؟ البته می‌تونم حدس بزنم، فکر می‌کردم زودتر میای سراغش.
نیشخندی زد و ادامه داد:

_ مثل اینکه زیردستات خیلی‌ام تو رو در جریان کارایی که می‌کنن قرار نمی‌دن.

_ بهای مسخره کردن منو می‌دی جناب لیو.
یانگ‌یانگ با شنیدن فامیلیش، سرش رو انداخت پایین. انکار نمی‌کرد لحظه شماری می‌کنه تا بفهمه چه اتفاقی برای پدرش افتاده، می‌دونست کنجکاوی و انتظار سرتاسر صورتش نوشته شده.

_ خب، پس داری می‌گی اگر من ماده‌ای که روش کار می‌کنمو بهت بدم تو بهم می‌گی کی پدرمو کشته؟

_ درواقع، ازت می‌خوام برام کار کنی و بله، اگر برام کار کنی منم بهت می‌گم چه اتفاقی برای پدرت افتاد.
در اولین نگاه این پیشنهاد پر از چاله و چوله و البته بودار به نظر می‌رسید. اما در اولین نگاه این برای یانگ‌یانگ مهم نبود.

_ مطمئن باش هیچوقت به خاطرش ازت تشکر نمی‌کنم.
________________________________________

_ آخخ جنو
جمین به خاطر گازی که دوست‌پسرش از گردنش گرفته بود شکایت کرد و موهاشو کشید. جنو همونطور که لب‌هاش روی پوست روشن جمین بود لبخند زد و به بوسیدنش ادامه داد. جمین دست‌هاش رو توی موهای پسر بزرگتر برد و چشم‌هاش رو بست، گردنش رو کشید تا کار رو برای جنو راحت‌تر کنه.

آفتاب از پشت پرده حریر روی تخت می‌تابید و باعث می‌شد هر دو تا پسر چشم‌هاشون گرم‌تر و بدنشون سنگین‌تر بشه. جنو بالاخره از گردن دوست‌پسرش دل کند و به جاش سرش رو توی گودی گردنش گذاشت و چشم‌هاش رو با خیال راحت بست. دوست‌ داشت ساعت‌ها توی اون حالت بمونه. مخصوصا که جمین شروع کرده بود به ور رفتن با موهاش. جمین با تنبلی زمزمه کرد:

_ کاش می‌شد همیشه همینطوری بود. نه؟
جنو به جای جواب دلخواهش غرغر کرد.

_ نمی‌شه دفعه بعد منم با خودت ببری؟
جمین خندید. بی‌حال و کشیده.

Drug* | nominWhere stories live. Discover now