part 25

131 29 24
                                    

تیونگ با اخم و جهیون با تعجب به اون دو نفر نگاه می‌کردن.

_ اون احمق داره چیکار میکنه؟!
تیونگ با غرولند گفت. جهیون ناگهان متوجه چیزی شد.

_ من باید برم ته، بر می‌گردم.
تیونگ نپرسید کجا. یا حتی جلوش رو هم نگرفت، اصلا احتمال کمی وجود داره که شنیده باشه جهیون چی گفته. کاملا مشخص بود جنو فرد معامله کننده رو شناخته. تیونگ برای تمرکز بیشتر اخم‌هاش رو توی هم کشید.

_ زودباش جنو...
زمزمه کرد. برنامه داشت ماشین رو تعقیب کنه، این بهترین کار بود. چیزی نگذشت که فریادهای دلخراش جنو رو شنید. البته اونقدر را هم بلند نبود، به هر حال فاصله‌ قابل توجهی بینشون بود، اما برای اینکه تیونگ بفهمه یه چیزی درست نیست، اون فریاد‌ها کافی بودن.

و ناگهان انفجار. انفجار بزرگی که باعث شد تیونگ به سمتی که جمین ماشینش رو پارک کرده بود نگاه کنه؛ با چشم‌های گشاد شده و با سری که سوت می‌کشید. حالا می‌فهمید اون همه فریاد برای چی بود...

اما مامور لی کسی نبود که هدفش رو از دست بده، حتی اگر یه نفر چند صد متر اونطرف‌تر مرده باشه. حواسش رو به جنویی داد که به زور توی ماشین می‌کشوندنش و کم‌کم ماشین از اونجا دور شد. اما نمی‌شد! اون کسی که از دست داده بودن هر کس نبود! تیونگ سعی می‌کرد نگاهش به اون سمت برخورد نکنه، سعی می‌کرد تا حد امکان به آتیش بزرگی که بی رحمانه خودنمایی می‌گرد توجه نکنه. سریع به تیمش خبر داد تا ماشین رو تعقیب کنن و خودش هم سوار ماشینش شد و دنبال اون ماشین سیاه رنگ رفت. البته بعد از اینکه آمبولانس و آتش نشانی رو خبر کرد.

ماشین سیاه رنگ وارد شهر شد و تیونگ هم دنبالش رفت. راننده ماهری داشت چون به نظر نمی‌اومد روندن توی شلوغی شهر براش کار سختی باشه. فاصله‌شون کمتر و کمتر می‌شد و تیونگ هر لحظه پاش رو بیشتر روی پدال گاز فشار می‌داد و از بقیه ماشین‌ها سبقت می‌گرفت. دنبال کردنش کار راحتی نبود چون شهر شلوغ بود و پر از ماشین‌های شبیه اون. پس تیونگ تمرکز بالایی رو به کار گرفت تا گمش نکنه.

بالاخره داخل یکی از کوچه‌ها ماشین سفید تیم حرفه‌ای و کوچیک تیونگ درست جلوی ماشین سیاه قرار گرفت و حالا اون ماشین دیگه راه فراری نداشت. تیونگ بلافاصله پیاده شد و اسلحه‌ش رو به دست گرفت. با یه حرکت در سمت راننده رو باز کرد و اسلحه رو درست روی سر راننده قرار داد. اما یه چیزی اشتباه بود. اون تنها بود. هیچ سرنشین دیگه‌ای به غیر از اون اونجا نبود. خبری از جنو و کسی که باهاش معامله کرده بود هم نبود. تیونگ پلک‌های گیجش رو به هم زد. راننده ترسیده ماشین رو آزاد کرد و داخل ماشین خودش برگشت. مشتی به فرمون زد و تازه متوجه نبود جهیون شد. "من باید برم ته، بر می‌گردم." هنوز بر نگشته بود. شماره‌ش رو گرفت ولی خاموش بود.

Drug* | nominWhere stories live. Discover now