part 24

138 28 25
                                    

جمین جلوی آیینه ایستاد و موهای خیسش رو با حوله کوچیکی خشک کرد. امشب تصمیم گرفته بود پیش جنو بمونه. از حمام خارج شد و به جمع کوچیکی که توی آشپزخونه بودن پیوست. خونه کوچیک رنجون و یانگ‌یانگ ساکت بود و فقط برق آشپزخونه محیط رو روشن می‌کرد. جونگ‌این و پدرش خواب بودن و رنجون، یانگ‌یانگ و جنو دور میز ناهار خوری گرد و کوچیک نشسته بودن و هرکدوم یه فنجون قهوه دستشون بود.

جنو وقتی متوجه شد جمین از حمام اومده یه فنجون هم برای اون آماده کرد و جلوش گذاشت. جمین با لبخند مهربونش ازش تشکر کرد. رنجون با لحنی که خیلی سعی می‌کرد آزاردهنده باشه گفت:

_ انگار قرار گذاشتن خیلی بهتون چسبیده ها!!
جنو از زیر میز لگدی به رنجون زد.

_ خفه شو هوانگ.

_چرا نمیشه با شما چند نفر چند ساعتو توی آرامش گذروند؟
یانگ‌یانگ با صدای آروم و نسبتا عصبانی‌ای گفت. رنجون چشم‌غره‌ای به برادر کوچیکترش رفت.

_ من دق می‌کنم از دست تو.
یانگ‌یانگ به نشونه تاسف سرش رو تکون داد. قهوه‌ش رو تموم کرد و فنجون خالیش رو توی ظرف‌شویی گذاشت.

_ می‌رم بخوابم.

_ چیشد؟؟ به همین زودی؟!
رنجون با تعجب گفت. جمین به ساعت اشاره کرد که دوازده نیمه‌شب رو نشون می‌داد و گفت:

_ خیلی هم زود نیست اینجونی.

_ آره ولی یانگ‌یانگ معمولا صبحا می‌خوابه! البته اگر فرداش کلاس نداشته باشه.
جمین سرش رو تکون داد و یانگ‌یانگ چشم‌هاش رو توی حدقه چرخوند.

_ فردا یه قرار ملاقات مهم دارم.
جنو ابروهاش رو بالا انداخت. از فردا بدش می‌اومد؛ به دلایلی. دل توی دلش نبود تا فردا رو پشت سر بگذرونه.

_ شب بخیر یانگ‌یانگ.
با صدای نرم جمین به خودش اومد. دست جمین رو گرفت و گفت:

_ ما هم باید بریم بخوابیم.
رنجون وقتی سه تا جای خالی رو دید تازه فهمید اوضاع از چه قراره. نگاه مظلومی به لیوان قهوه دست نخورده‌ش انداخت و در حالی که لب‌هاش رو جلو داده بود به صندلی‌هایی که هیچکدوم سر جای اولشون برگردونده نشده بودن نگاه کرد.

_ من زیادی از همه چیز عقبم یا شماها خیلی نامردین؟
با خودش زمزمه کرد و قهوه‌ دست نخورده‌ش رو با دلسردی توی ظرفشویی گذاشت.
________________________________________

جنو، تقریبا تا صبح چشم روی هم نذاشته بود. از این پهلو به اون پهلو شده بود و دست آخر جمین اونقدر دم گوشش نجوا کرد تا تونست چشم‌هاش رو روی هم بذاره.

قبل از اینکه بیدار بشه دستش رو روی ملافه کنارش کشید و وقتی با جای خالی جمین روبه‌رو شد، دست از دراز کشیدن برداشت. هوا هنوز تاریک بود. جنو نگاهی به ساعتش انداخت و وقتی فهمید همه‌ش سی دقیقه فرصت داره بازدم عمیقش رو بیرون داد.

Drug* | nominWhere stories live. Discover now