_چرا حضوری دعوتش نمیکنی؟
جنو با تعجب از جیسونگ پرسید._چجوری دعوتش کنم وقتی دانشگاهه؟ تازه منم میخوام برم مدرسه.
جیسونگ نگاه عاقل اندر سفیهی به جنو انداخت._هیونگ تب داری؟ همه که مثل تو امروزشونو با خیال راحت تو خونه نمیگذرونن.
جنو با خشم زیاد نیشگونی از پهلوی جیسونگ بیچاره گرفت. جیسونگ خودش رو از حمله جنو نجات داد و با نگاه پرسشگری به هیونگش نگاه کرد. جنو درحالی که سعی میکرد نفسهای مضطربش رو آروم کنه داد زد:_من اصلا خیالم راحت نیست پارک جیسونگ! نمیتونی بفهمی امروز آخرین روزیه که میتونم اینجا بشینم و فردا صبح باید از اینجا برم؟؟
جنو برای بار دوم حملات خودش رو به سمت پسر کوچیکتر شروع کرد. ایندفعه کوسن روی مبل رو برداشت و سمت جیسونگ پرتاب کرد. حمله بعدی قرار بود کنترلی باشه که درست روی سرش فرود میاد اما جمین، با برداشتن تلفنش جیسونگ رو از حمله آخر نجات داد._اوه خدایا هیونگ نجاتم دادی!!
جیسونگ با ترس آشکاری خطاب به جمین گفت. جنو کنترل رو سر جاش برگردوند و با ابروهای در هم و قدمهای محکم سمت آشپزخونه رفت. جمین با صدای خواب آلودش جواب داد:_هوم. چی؟
_اینجا یه دیوونهای بود که میخواست با ضربات کنترل منو به قتل برسونه!
و با نگاه آتشینش که همراه با کمی ترس بود، به جنویی نگاه کرد که برای آروم شدنش شیری که داخل یخچال بود رو سر میکشید. جمین در حالی که ساقه دستش رو روی چشمهاش گذاشته بود تا از هجوم نور بهشون محافظت کنه، با صدایی که گنگ و نامعلوم بود گفت:_داری درباره چی حرف میزنی پارک جیسونگ؟
و در این لحظه، جیسونگ تازه متوجه لحن خوابآلود جمین شد._هیونگ خواب بودی؟
نگاهی به ساعتش کرد._دیرت نشه؟
_هوم.. نه، کاری داشتی جیسونگی؟
_عاا آره هیونگ
جیسونگ در کسری از ثانیه دوباره صداش پر از خنده و شادی شد._میخواستم دعوتت کنم به یه پارتی!
جنو با شنیدن این حرف، در حالی که اخمهاش همچنان توی هم بود پاکت شیر رو روی میز کوبوند._باید بگی مهمونی، این فقط یه مهمونیه نه پارتی! نکنه فرقشونو نمیدونی پارک جیسونگ؟
_اوه اون کیه؟ خیلی عصبانی به نظر میاد!
جیسونگ صورتشو جمع کرد._عاه هیشکی هیونگ توجه نکن.. داشتم میگفتم، یه مهمونیه. دفعه پیش که دیدمت گفتی دوست داری یانگ یانگو ببینی، الانم داداشش، رنجون هیونگو میگم، بعد یه مدت طولانی اومده فکر کنم بهترین فرصت باشه هیونگ!
جیسونگ همه این هارو یک نفس و درحالی کفشهاش رو میپوشید و از خونه رنجون و یانگیانگ بیرون میرفت گفت. بدون توجه به جنویی که با چشم هاش براش خط و نشون میکشید. جمین روی تخت نشسته بود و سعی داشت با دستاش موهای وز شدهاش رو مرتب کنه.
YOU ARE READING
Drug* | nomin
Fanfiction"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...