part 31

131 31 12
                                    

_ هنوز خوابه انگار.
ته‌ایل درحالی که به جنو اشاره می‌کرد گفت. سرش رو به دو طرف تکون داد.

_ از نا جمین چه خبر؟

_ خبری ندارم.
دجون بلافاصله جواب داد. ته‌ایل سرش رو تکون داد. با اینکه خودش دستور کشتنش رو داده بود، اما فهمیده بود یه جوری زنده مونده چون مرگش جایی ثبت نشده. دستش رو روی زانوهاش زد و پرسید:

_ خب برای چی منو کشوندی اینجا؟
دجون نگاه بی حسش رو به چشم‌های ته‌ایل داد.

_ یکی از نمونه‌ها بعد از گذشت 24 ساعت زنده مونده.
ته‌ایل با خوشحالی از جاش بلند شد.

_ چی؟؟ واقعا؟! چرا منتظری؟ ببرم اونجا!
دجون از اتاق خارج شد و ته‌ایل هم دنبالش رفت.

_ باورم نمیشه بعد از پنجاه بار تلاش ناموفق بالاخره موفق شدیم.
ته‌ایل هیجان‌زده گفت. دجون همونطور که ته‌ایل رو هدایت می‌کرد، با لحن بی‌تفاوتی گفت:

_ تو که در هر صورت می‌خواستی وارد بازارش کنی، فکر نمی‌کردم برات مهم باشه مردم زنده می‌مونن یا نه.
ته‌ایل مکثی کرد و جواب داد:

_ مهم نیست.
دجون سرش رو تکون داد و سرعتش رو کمتر کرد.

_ باید خوشحال باشی، بعد از زمان زیادی موفق شدی.
دجون نیشخند ته‌ایل رو ندید، اما با تمام وحود حسش کرد.

_ کاملا ... وقتی یانگ‌یانگ، اون موش نابغه از چنگم فرار کرد و کل کارخونه‌مو آتیش زد فکر می‌کردم همه زحمتام به باد رفته ... هنوزم نفهمیدم از کجا فهمیده باباشو من کشتم! فقط باید یکم دیرتر می‌فهمید!
دجون دست‌هاش رو مشت کرد اما خودش رو مجبور کرد سمت ته‌ایل برگرده و با لبخندش تحسینش کنه.

_ بعد از کشتن اولین کسی که داشت روش آزمایش می‌کرد، استاد لیو، بعد دوست قدیمیت آن یونوو، آزمایش کردنش روی بیش از پنجاه نفر، گروگان گرفتن و تهدید یه سری آدم بی گناه و سواستفاده از لیو یانگ‌یانگ بلاخره موفق شدی. تبریک می‌گم.
ته‌ایل ایستاد.

_ تو چت شده؟
دجون با همون لبخند تحسین برانگیز برگشت.

_ فقط دارم می‌گم خیلی سختی کشیدی.
ته‌ایل ابروهاش رو توی هم کشید.

_ و توام بهم کمک کردی.

_ می‌دونم، تو قراره هوامو داشته باشی درسته؟

_ اگر حواستو جمع کنی، چرا که نه؟
ته‌ایل سینه به سینه دجون ایساد و زمزمه‌وار گفت.

_ این ملک توسط پلیس محاصره شده، خودتونو تسلیم کنید و از ساختمون خارج بشین.
ته‌ایل با نگاه شگفت‌زده‌ای به سمتی که صدا می‌اومد برگشت. بعد نگاهی به دجون انداخت:

_  کار توعه؟!
دجون شونه‌هاش رو بالا انداخت. ته‌ایل نفس عمیقی کشید.

Drug* | nominWhere stories live. Discover now