_ تارو گفت میدونه جنو کجاست.
تیونگ همونطور که یادداشتهاش رو چک میکرد به جمینی که پشت بهش به پهلو خوابیده بود گفت. جمین با صدای آرومی گفت:_ تارو کیه؟
_ شوتارو. همون زیردستی که از دقیقه به دقیقه روند تحقیقاتش میپرسی.
_ هوم.
جمین گفت اما چیزی نگذشت که مثل برق گرفتهها از روی تخت پا شد._ چی گفتی؟؟
تیونگ سرش رو به نشونه تاسف تکون داد._ واقعا تو بیمارستان موندن باعث شده مخت بپوسه.
_ فهمیدی جنو کجاست؟؟ کجاست؟ چرا نمیری دنبالش؟
جمین با هیجان تیونگ رو به رگبار سوالهاش گرفت._ یکی یکی پسر! تازه بهم خبر داده صبر داشته باش.
_ تازه اگر شانس بیاریم و مثل دفعه قبل از دستمون در نرن، میتونیم تهایلو دستگیر کنیم.
جهیون همونطور که با دستهای پر از کیک برنجی وارد اتاق میشد و در رو با پاش میبست گفت._ اول جنو.
جمین با اخمی که یک ماه اخیر زیاد مهمون صورتش بود جواب داد._ خیله خب نانا اول جنو انقدر حرص نخور واسه پوستت بده!
ایندفعه صدای شاداب ههچان بود که با پلاستیک پر از نوشیدنی وارد اتاق شد._ خفه شو ههچان تو چی از احساس خفه کنندهای که دارم میدونی اونم وقتی مارک عزیزت درست پشت سرت وارد هر مکان کوفتیای میشه؟؟
_ اون هنوز بهم جواب نداده جم دست رو دلم نذار.
مارک طبق گفته جمین پشت سر ههچان اومد و به جمعشون پیوست. جمین چشمهاش رو توی حدقه چرخوند:_ به هر حال کسی که دوسش داری جلوی جفت چشمهاته!
جهیون نفسش رو آه مانند بیرون داد._ الان که فهمیدیم جاش کجاس، اون پسره یانگیانگم که میگه حالش خوبه پس نباید یکم حالت بهتر شه؟
جمین سرش رو تکون داد، اما فقط سر تکون داد. جواب دیگهای از دهنش خارج نشد و یا حرکت دیگهای نکرد. جمع پنج نفرهشون برای دقایقی ساکت موند تا اینکه ههچان یکی از بطریهای نوشیدنی رو سمت جمین گرفت._ من نمیتونم الان الکل بخورم احمق.
_ دقیقا پس نگاه کن که ما میخوریم.
ههچان گفت و نوشیدنیش رو یه نفس سر کشید. جمین پشتیش رو سمت ههچان پرتاب کرد و به پشتی تختش تکیه داد._ جونگوو کجاست؟
مارک از جمین پرسید._ خسته بود رفت خونه.
_ اگه اون لوکاس عوضیو ببینم راحتش نمیذارم!
ههچان گفت و حرصش رو سر قوطی خالی نوشیدنیش خالی کرد. جمین دوباره نگاهش رو به پنجره داد و به خاطره شوکه کنندهاش فکر کرد.
ESTÁS LEYENDO
Drug* | nomin
Fanfic"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...