وقتی پسر مو سفید در حال پیدا کردن آدرس خونه نا جمین بود، تلفنش شروع کرد به زنگ خوردن. جواب فرد پشت خط رو داد.
_میبینم سرت خیلی خلوته که وقت و بیوقت بهم زنگ میزنی.
_فقط میخواستم بپرسم لازمه دوباره جسدو بررسی کنید؟
تیونگ وسط پیاده رو ایستاد و دستش رو به کمرش زد._تو رئیس پروندهای ژونگ دجون؟ وقتی من میگم جسد دوباره باید بررسی بشه یعنی جسد دوباره باید بررسی بشه و نه تو، نه مون تهایلی که اسم خودشو گذاشته رئیس پلیس نمیتونید کاری انجام بدید.
دجون چشمهاش رو روی هم بست. سعی داشت خونسردی خودش رو حفظ کنه._حالا که دارید سرپیچی میکنید حداقل این کار رو درست انجام بدین! ناکاموتو یوتایی توی مرکز وجود نداره، از کسایی که توی مرکزن است-
_وجود داشت. درسته الان نیستش ولی قبلا اونجا کار میکرد و محض اطلاعت یکی از بهترینها توی حرفه خودش بود، پس فقط در صورتی که اون بهم بگه دلیل مرگش اوردوز بوده، منم قبول میکنم. و الان بهتره قطع کنی چون تضمین نمیکنم شمارهت توی لیست سیاهم قرار نگیره.
دجون با خودش فکر کرد فردی که به عنوان مافوقش معرفی شده بود، یکدنده و بی اعصاب بود؛ یکدنده، بیاعصاب و باهوش. تیونگ حتی دلیل محکمی نیاورد که چرا به جواب پزشکی قانونی اعتماد نداره! نقطه قوت مامور لی، یا شایدم نقطه ضعفش، همین بود. اون زیاد از حد به حس پلیسیش اعتماد داشت. و این اعتماد، کار رو برای دجون سختتر میکرد. قرار نبود دستش به خون کسی آلوده بشه، پس باید هر کاری از دستش بر میومد انجام میداد.
_________________________________________"یک هفته بعد"
_دیروز با لوکاس رفتیم بیرون.
جونگوو سرش رو به در تکیه داد._اوووممم کیف پولمو یادم رفته بود ببرم.
سرشو انداخت پایین و خندید._برای همین همه هزینهها رو اون داد.
صدایی از پشت در جوابشو داد:_یادمه گفتی میخواستی مهمونش کنی، تا ازش تشکر کنی.
جونگوو چشمهاش رو گرد کرد، برگشت و دستهاش رو به در زد._هی جواب دادی!
چشمهاش رو ریزتر کرد و گفت:_بالاخره خسته شدی نه؟
اما وقتی جوابی از جمین نشنید، شونههاش آویزون شد و به حالت قبلش برگشت. توی یک هفته اخیر حرف زدن با دوستش کار سختی شده بود._تن هیونگ چی پیش خودش فکر کرده بود که گفت باید بهت زمان بدیم نانا؟ تو میدونی؟
میدونست پسر کوچیکتر قرار نیست جوابی بهش بده، اما دلش برای جمین تنگ شده بود. برای کلکل کردناشون، دعوا کردناشون، حتی فقط برای دیدن و صحبت کردن باهاش! پس ادامه داد._لوکاسو برای فردا شب دعوت کردم، میشه بیای بیرون؟
جونگوو امیدوارانه گوشهاش رو تیز کرد بلکه صدایی از جمین به گوشش برسه، اما اتفاقی نیوفتاد. بالاخره وقتی صدای در اومد، جونگوو از جاش بلند شد و به نشیمن رفت. ههچان در رو روی مهمون ناخونده باز کرد. با دیدن چهره ناآشنای فرد روبهروش لب زد:
أنت تقرأ
Drug* | nomin
أدب الهواة"_ کدوم دارویی یه همچین عوارض وحشتناکی داره؟! _ دقیقا هیچ دارویی نمیتونه این عوارض رو داشته باشه. ولی.. تا به حال اسمشو جایی ندیدم، F39؟" این مطلقا اون زندگی ای نبود که جمین برنامهریزی کرده بود؛ اما آدمهایی که اطرافش بودن جرات زیادی برای ادامه دا...